.فصل سوم. تمدن و وضع اجتماعي و اقتصادي كشورهاي دنياي قديم
اشاره
ص: 164
سوابق فرهنگي خاورميانه مقارن تشكيل حكومت هخامنشيان
در حدود سال 700 ق. م. پارسيان در ناحيه «پارسوماش» واقع در كوههاي فرعي سلسله جبال بختياري، در شرق شوشتر، مستقر شدند و در اين ناحيه كه همواره بخشي از حكومت عيلام بود تحت قيادت هخامنش حكومت كوچكي تأسيس كردند. در اين ايام كه آشور سرگرم مبارزه با حكومت عيلام بود، «هخامنش» و «چيشپيش» پسر او از فرصت استفاده كردند و منطقه نفوذ خود را وسعت بخشيدند و بتدريج از تابعيت حكومت عيلام و مادها سرباز زدند.
كورش اول (حدود 640- 600 ق. م.) تنها شاه بزرگ پارسوماش و ناحيه انشان و پارس نبود بلكه او با كارداني و سياست عاقلانهاي كه داشت ممالك وسيعي را ضميمه حكومت خود كرد. كورش و داريوش در دوران پادشاهي خود وسيعترين شاهنشاهي را در تاريخ جهان پديد آوردند. كشور آنان شامل بين النهرين، سوريه، مصر، آسياي صغير، شهرها و جزاير يوناني و قسمتي از هند بود. ممالكي كه نام برديم، قرنها پيشازآنكه حكومت جوان هخامنشي رويكار آيد، داراي تمدن و فرهنگي بودند كه از جهت عمق و استحكام با تمدن قوم جوان و پرحرارت پارس كه بتازگي در اجتماع ملل خاور نزديك قدم گذاشته و از راه كشورگشايي نام و نشاني كسب كرده بود، قابل قياس نبود. چون نظر ما در اين كتاب نشان دادن سهم حقيقي ملت ايران در تمدن و فرهنگ جهاني است براي آنكه از عدالت و بيطرفي دور نشويم بايد نظري اجمالي به تمدن كشورهاي همجوار ايران بيفكنيم و زبده و خلاصهاي از آثار تمدن اقوام مزبور را بيان كنيم تا در مقام مقايسه، خوانندگان بتوانند به موقعيت و ارزش واقعي قوم ايراني در بناي تمدن و فرهنگ جهاني واقف گردند.
دكتر گيرشمن ضمن بحث درباره شاهنشاهي هخامنشي مينويسد كه:
اگر هخامنشيان پس از تسخير خاور نزديك اين ممالك را با سطح تمدن مخصوص خود تطبيق ميدادند سير قهقرايي بهشمار ميرفت. آنان از تفوق تمدنهاي قديم آگاه بودند. بنابه استقلال داخلي وسيعي كه در زمان كورش اعطا شد و بنابر سياست زيركانه داريوش، اين فرهنگهاي قديم محفوظ ماندند و شايد هم در توسعه و ثبات و استقرار مملكت مؤثر شدند. در سراسر تاريخ شاهنشاهي، اين فقدان تعادل، ضعفي پنهاني و گاهي خطرناك بود و در برابر تمايلات توسعهطلبانه قوم جوان و پرحرارت پارس، اين ناهمآهنگي يكي از علل شكستهاي بزرگ و سقوط نهايي بهشمار ميرود. «1»
______________________________
(1). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 117.
ص: 165
قديمترين تمّدنها
ريچاردن فراي نيز به مقام شامخ فرهنگي ملل شرق نزديك اشاره ميكند:
هنگاميكه ايرانيان نخستين بار در خاور نزديك گام نهادند از دوران تاريخ مصريان و بابليان قرنها گذشته بود. تمدنها و انديشههاي ديني كهن اين بخش ... در جهان پرآوازه بود، و پيروان فراوان داشت؛ في المثل مردم بين النهرين حتي پيش از حمورابي كتاب قانون داشتند. مدتها از دوران پرسرافرازي فرعونهاي خدا مرتبت سپري گشته بود و فرهنگ و تمدن مصر همچنان برجاي بود.
امپراتوريهايي با دستگاههاي فرمانروايي واحد و متمركز و حكومتهاي فئودالي پيدرپي پا به پهنه هستي گذاشته و گذشته بودند و براي هرپديده سياسي يا اجتماعي كه به ظهور ميپيوست، سابقهاي در تاريخ گذشته خاور نزديك وجود داشت.
نفوذ مصر و بين النهرين، بويژه بين النهرين، در مردم پيرامون و مخصوصا
ص: 166
در نجد ايران با شدت بيشتري محسوس گشته بود. در آناتولي ختيها يا هيتيها آيين بستن پيمان و سوگندهاي قانوني و داوري با صدور حكم و بسياري از رسمهاي ديگر را، كه از بين النهرين گرفته بودند، روان ساختند.
نوشتههاي ميخي بابلي همچون زبان بين المللي در همهجا شناخته بود و همانند زبان رسمي سياسي در بستن پيمانهاي سياسي و بازرگاني پذيرفته شده بود و زبانهاي ديگر هم، حتي آنها كه وابسته به خانواده ديگري از زبانها بودند؛ اورارتي «2» و هيتي، شيوه عبارتپردازي آن قراردادها را تقليد كردند. «3»
بنابرآنچه گذشت در تمدن پيش از اسلام ايران، مردم بابل، مصر، كلده، آشور، هند، يونان و ديگر ملل و اقوام متمدن باستاني، هريك، كموبيش، سهمي داشتند و در راه بردن چرخهاي آن به نحوي دخيل بودهاند. با اينحال، تمدن و فرهنگ خاص ايراني به هيچيك از تمدنهاي ملل قديم عالم شباهت تام ندارد و قوم غالب و ادارهكننده پارسي و ايراني درآميختن اين تمدنها، برطبق ذوق و سليقه خود، چنان استادي و مهارتي نشان داد كه تمدن و فرهنگ ايران قبل از اسلام را جز به نام تمدن ايراني به نامي ديگر نميتوان خواند.
بنابراين، قبل از آنكه وارد تاريخ ايران بشويم، بهتر آن است كه با رعايت كمال اختصار، شمهاي از خصوصيات فرهنگ و تمدن ملل كهنسال شرق را، كه به حكايت اسناد و مدارك تاريخي قرنها قبل از رويكارآمدن حكومت جوان هخامنشي داراي قوانين و نظامات اجتماعي و فرهنگ و تمدني درخشان بودهاند، توصيف و بيان كنيم تا خوانندگان پس از مطالعه سرگذشت اجتماعي ملل شرق بتوانند بهنحوي منطقي و دور از تعصب درباره تمدن باستاني ايران داوري و اظهارنظر نمايند.
ويل دورانت محقق معروف امريكايي در فصل هفتم تاريخ تمدن ميگويد:
از آن زمان كه تاريخ نوشته در دست است تاكنون لااقل ششهزار سال ميگذرد و در نيمي از اين زمان، تا آنجا كه برما معلوم است، خاورميانه مركز امور و مسائل بشري بوده است. از اين اصطلاح مبهم «خاورميانه» منظور ما تمام جنوب باختري آسياست كه در جنوب روسيه و درياي سياه و مغرب هندوستان و افغانستان قرار دارد و با مسامحه بيشتري اين نام را شامل مصر نيز ميدانيم؛ چه اين سرزمين از زمانهاي بسيار دور با خاور پيوستگي داشته و با يكديگر شبكه پيچدرپيچ فرهنگ و تمدن خاوري را ساختهاند. در اين صحنهاي كه تحديد حدود دقيق آن مقدور نيست و بر روي آن مردم و فرهنگهاي مختلف وجود داشته، كشاورزي و بازرگاني، اهلي كردن جانوران و ساختن ارابه، سكه زدن و سند نوشتن، پيشهها و صناعت، قانونگزاري و حكومتراني، رياضيات و پزشكي، استعمال مسهل و زهكشي زمين، هندسه و نجوم، تقويم و ساعت و منطقة البروج، الفبا و خطنويسي، كاغذ و مركب، كتاب و كتابخانه و مدرسه، ادبيات و موسيقي، حجاري و
______________________________
(2).Urartian
(3). ميراث ايران، پيشين، ص 92 و 93.
ص: 167
معماري، سفال لعابدار و اسبابهاي تجملي، يكتاپرستي و تكهمسري، اسباب آرايش و جواهرات، نرد و شطرنج، ماليات بر درآمد، استفاده از دايه، و شرابخواري و چيزهاي فراوان ديگري، براي نخستينبار پيدا شده و رشد كرده است و فرهنگ اروپايي و امريكايي ما در طي قرون از راه جزيره كرت و يونان و روم از فرهنگ همين خاور- ميانه گرفته شده است. «آرينها» خود واضع و مخترع تمدن نبودند بلكه آن را از بابل و مصر به عاريت گرفتهاند و يونانيان نيز سازنده كاخ تمدن بهشمار نميروند، زيرا آنچه از ديگران گرفتهاند بمراتب بيش از آن است كه از خود برجاي گذاشتهاند. يونان در واقع همچون وارثي است كه ذخاير سههزار ساله علم و هنر را، كه با غنائم جنگ و بازرگاني از خاورزمين به آن سرزمين رسيده، بناحق، تصاحب كرده است. با مطالعه مطالب تاريخي مربوط به خاور نزديك و احترام گذاشتن به آن در حقيقت، وامي را كه نسبت به مؤسسان واقعي تمدن اروپا و امريكا داريم، ادا كردهايم. «4»
تمدنهايي كه در سواحل دجله و فرات پديد آمدند.
اشاره
سرزمين عراق كه سابقا به نام بين النهرين خوانده ميشد از روزگار قديم زادگاه تمدن و فرهنگ درخشاني بوده است. در اين منطقه تاريخي حكومتهايي به نام سومر، اكد، بابل، آشور و كلده، بنوبت، روي كار آمده و آثاري از فرهنگ و تمدن خويش برجاي گذاشتهاند.
همچنين در گذشته خيلي دور، چنانكه اشاره كردهايم، در حوزه رود كارون حكومت عيلام كه شامل اهواز، لرستان و پشتكوه و كوههاي بختياري است، پديد آمده و پايتخت آن شهر شوش بود. قبل از آنكه از تمدن و فرهنگ ممالكي كه در سواحل دجله و فرات رشد كرده و تكامل يافتهاند سخن بگوييم بار ديگر يادآور ميشويم كه در كشور شوش كه يهوديان آن را «عيلام» يا «آلام» ميخوانند در روزگار قديم ملتي ميزيسته كه نژاد و منشأ آن بر ما كاملا روشن نيست و در همين ناحيه است كه باستانشناسان فرانسوي به آثاري انساني دست يافتهاند كه قدمت آن به بيستهزار سال پيش ميرسد و نيز مدارك و اسناد و آثاري در اين منطقه پيدا كردهاند كه قدمت آن به 4500 سال قبل از ميلاد ميرسد؛ و چنانكه ضمن تاريخ عيلام گفتيم، به حكم اين آثار مردم اين منطقه با سلاح و افزارهاي مسي آشنايي داشتند، زمين را ميشكافتند، جانوران را اهلي ميكردند، خطنويسي ديني، اسناد بازرگاني و آينه و زيور بين آنان معمول بود و حوزه بازرگاني آنان از مصر تا هند امتداد داشت.
در ساختن ظروف گلي و گلدانهاي زيبا با خطوط هندسي و تصاوير زيباي جانوران و گياهان، مهارت داشتند. مردم اين سرزمين قبل از ساير ملل باستاني نخستين چرخ كوزهگري و اولين چرخ ارابه را كه براي انسان، حياتي و سودمند است به وجود آوردند. پادشاهان اين سرزمين در دوران كشورگشايي خود به فتح سومر و بابل توفيق يافتند ولي اين وضع دوام نيافت و ديري نگذشت كه عيلام خود به تصرف سومر و بابل درآمد. اكنون ببينيم سومريان
______________________________
(4). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول) پيشين، ص 176.
ص: 168
چه آثار و افكاري از خود به يادگار گذاشتهاند.
تمدن سومريان
اشاره
مردم كوتاهقد و تنومند سومر ضمن تلاشي كه در راه جلوگيري از هجوم و مهاجرت ساميان از خود نشان ميدادند، پس از اختلاط با اقوام نامبرده به كمك يكديگر بنيان تمدن و فرهنگي را ريختهاند كه شايد از لحاظ ابداع و تازگي قديمترين تمدن جهان باشد.
كاوشهايي كه سبب بيرون آمدن اين تمدن و فرهنگ فراموش شده از زير خاك گرديده خود در واقع از گيرندهترين داستانهاي باستانشناسي است. آنان كه بغلط ايشان را «قدما» ميخوانيم، يعني يونانيان و روميان و يهوديان، چيزي از سومر نميدانستند. ظاهرا نبايستي هرودت مورخ يوناني چيزي از سومر شنيده باشد و اگر چيزي به گوشش خورده چون فاصله سومر تا زمان او از فاصله وي تا زمان ما بيشتر است از ذكر آن صرفنظر كرده است. «5»
سومريان از پوست گوسفند و پشم تابيده نازك براي خود لباس درست ميكردند.
زنان روپوشي از روي شانه چپ بربدن خود ميانداختند و مردان پوشش خود را به كمر مي- بستند و نيمه بالاي تنشان برهنه ميماند. ولي با پيشرفت تمدن، لباس هم بلندتر شد و بهجايي رسيد كه همه بدن خود را تا گردن با آن ميپوشانيدند. معمولا كلاهي بر سر و نعليني برپا داشتند. ولي زنان ثروتمند كفشهايي بيپاشنه از پوست نرم ميپوشيدند كه روي آن بندي شبيه بند كفشهاي امروزي داشت. دستبند، گلوبند، پابند، انگشتري و گوشواره، اسباب آرايش زنان سومري بود و مانند زنان امروز امريكا با اين تزيينات اندازه ثروت شوهران خود را نمايش ميدادند. در حدود 2300 سال قبل از ميلاد شاعران و دانشمندان اين سرزمين درصدد تدوين تاريخ خود برآمدند. شاعران داستانهايي درباره آفرينش و بهشت نخستين و طوفان سهمناكي كه در نتيجه گناهكاري يكي از پادشاهان قديم پيدا شد و آن بهشت را در خود غرق كرد، تأليف كردند. اين داستان طوفان را بابليان و عبرانيان گرفتند و پس از آن پارهاي از معتقدات مسيحي شد. كاهنان تاريخنويس سومري، تاريخي بس طولاني براي كشور خود جعل كردند و براي دو تن از شاهان خود به نام تموز «6» و گيلگمش «7» داستانهاي شگفتانگيزي ساختند و اين داستانها چنان نفوذ و شهرت يافت كه بعدها گيلگمش قهرمان بزرگترين افسانه منظوم بابلي شد. از روي لوحهاي گلي گزارشهايي مربوط به سههزار سال ق. م. در خرابههاي اور «8» بهدست آمده كه قسمتي از تاريخ مردم اين سرزمين را آشكار ميكند؛ و مطالبي كه حاكي از ظلم و استبداد بعضي از سلاطين و عدل و شفقت برخي ديگر از آنهاست در اين الواح منعكس است. يكي از سلاطين اين سرزمين افتخار ميكند كه «به ملت خود آزادي بخشيده است.» وي بموجب فرمانهايي از سوء استفاده ثروتمندان و كاهنان جلوگيري كرده و ميگويد «كاهن بزرگ ازاينپس حق ندارد كه در باغ مادر فقير داخل شود و از آنجا چوب بردارد
______________________________
(5). همان، ص 187.
(6).Tammuz
(7).Gilgamesh
(8).Ur
ص: 169
و يا از ميوههاي آن ماليات بگيرد.» «9» همين پادشاه عوارض دفن مردگان را، به پنجيك آنچه بود، تقليل داد و نگذاشت كه كاهنان و مأموران بزرگ آنچه را كه مردم به خدايان پيشكش ميكنند، ميان خود تقسيم نمايند.
ولي اين دوره با رويكار آمدن جهانگشايي خونآشام و مستبد پايان يافت. سومر در دوران حيات خود سلاطين خوب و بد زياد ديده، گودهآ «10» شاه روشنفكري بود كه بعضي او را «ماركوس اورليوس» سومري ميدانند. وي كه شاهي فيلسوف و متفكر بود، با جرأت، از ظلم و ستم ثروتمندان بر ناتوانان جلوگيري ميكرد؛ بههمين جهت رعايا او را ميپرستيدند. در يكي از آثار او چنين نوشته شده: در مدت 7 سال كنيز با
يكي از الواح افسانه گيلگمش
بانوي خود برابر بود و بنده در كنار خواجه خود راه ميرفت و در شهر من ناتوان در پهلوي توانا آسايش داشت. «11» يكي ديگر از سلاطين اين سرزمين نخستين قانوننامهاي را، كه تاريخ ميشناسد، انتشار داد و گفت: «با قوانين شايسته و عادلانه، من براي هميشه بنيان دادگري را برقرار ساختم.»
پس از برافتادن حكومت سومريان مدنيت و فرهنگ آنان همچنان برجاي ماند و از سومر و اكد صنعتگران و هنرمندان و شاعران و حكيمان و قديسان برخاستند، و اين ميراث تمدن بين النهرين را به بابل و آشور رسانيدند.
وضع اقتصادي
«در زمينه كشاورزي سومريان موفقيتهايي كسب كردند و با كندن مجاري متعدد، از خطرات ناشي از سيل جلوگيري كردند. آنها براي نخستين بار، سازمان آبياري منظم، كه تاريخ آن به 4 هزار سال ق. م. ميرسد، بهوجود آوردند و براي اولين بار گاوآهن را براي شخم زمين به كار بردند و براي كوبيدن خرمن چرخهاي بزرگ چوبي استعمال كردند كه دندانههايي از سنگ چخماق داشت و به اين ترتيب، در ضمن آنكه دانه جدا ميشد كاه نيز براي علوفه چهارپايان بهدست ميآمد. با آنكه با مس، قلع، مفرغ و آهن
______________________________
(9). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 181.
(10).Gudea
(11). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 184.
ص: 170
اسبابهاي بزرگي درست ميكردند، فلز در نزد آنان عنوان تجملي داشت و ابزار كار آنها بيشتر با سنگ چخماق ساخته ميشد. خانههاي آنها از ني و كاهگل پوشيده ميشد، و كلبهها دري چوبين داشت كه روي پاشنهاي سنگي ميچرخيد؛ سقف را به شكل قوسي ميساختند.
گاو و گوسفند و بز و خوك در خانهها، با مردم بهسر ميبردند و براي آب آشاميدني از چاه استفاده ميكردند. كالاها را از راه آب با قايق حملونقل ميكردند و به وسيله ترعهها به باراندازها ميرسانيدند.» «12»
حملونقل از راه خشكي نيز معمول بود. هيأت اكتشافي دانشگاه اكسفرد بتازگي در «كيش» كهنترين وسيله نقليه چرخدار جهان را اكتشاف كردند. از روي مهرههايي كه در نقاط مختلف به دست آمده به وجود روابط بازرگاني بين سومر و هند و مصر پيبردهاند ...
با آنكه در آن ايام مبادله جنسبهجنس صورت ميگرفت، سيم و زر براي سنجش بهاي كالا نيز به كار ميرفته و قرض با ربح سالانهاي از همان جنس، بين 15 تا 33% درصد، معمول بوده است. طلا و نقره از گورهاي آن زمان زياد به دست آمده است. مردم از جهت اجتماعي و اقتصادي به طبقات ثروتمند، بينوا و طبقه متوسط تقسيم ميشدند. در اين جامعه بازرگانان كوچك و پزشكان نيز موقعيتي داشتند. به تقويم و تقسيم سال به دوازده ماه قمري آشنا بودند.
سازمان حكومت
استبداد مطلق سلاطين سومري سبب شده بود كه اطراف آنها را محيطي از شدت عمل و ترس فراگيرد. كشتن سلاطين ستمگر زياد معمول بود؛ بههمين جهت، شاهي كه برتخت مينشست براي آنكه كسي قصد جان او نكند در قصر مستحكمي، كه بيش از دو در تنگ نداشت، مقر ميگزيد و بوسيله مأمورين و پاسبانهاي مخفي، خود را از شر دشمنان حفظ ميكرد.
هنگام جنگ، شاه بر ارابه مينشست و پيشاپيش قواي خود، كه به تير و كمان و سر- نيزه مسلح بودند، حركت ميكرد. تاريخ اجتماعي ايران ج1 170 سازمان حكومت ..... ص : 170
گ را براي بهدست آوردن راههاي بازرگاني يا غارت كالاهاي تجاري به راه ميانداختند. ويل دورانت مينويسد: «هيچ دربند آن نبودند كه اين هدف را در زير پردهاي از الفاظ فريبنده و رنگين بپوشانند و كساني را كه دنبال كمال مطلوبهايي ميگردند به آن گول بزنند.» ملتهاي مغلوب را علي الرسم بعنوان غلام ميفروختند و اگر اميدي به سود آن نداشتند در راه خدايان تشنه به خون، قرباني ميكردند. قوانين سومريان، ساده و عاري از شدت و قساوت است؛ مثلا در قوانين سامي چون زني زنا دهد، حكمش كشتن است ولي در قوانين سومري شوهر جفا كشيده حق دارد زن ديگري بگيرد و جايگاه زن اول خود را از آنچه بوده پايينتر بياورد.
در قوانين سومري، كه الهامبخش قانوننامه حمورابي است، از روابط بازرگاني و ارتباطات جنسي، شرايط وام گرفتن و ترتيب عقد قراردادهاي مختلف و نيز از وصيت و
______________________________
(12). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 125 به بعد.
ص: 171
قبول كردن فرزند، سخن رفته است. مطلب جالب در قوانين سومري اينكه سعي شده حتي المقدور مردم از مراجعه به محكمه خودداري كنند؛ و كليه اختلافات در آغاز امر به داوري عمومي مراجعه ميشد و به طرفين دعوي تكليف صلح ميشد؛ يعني قبل از توسل به حكم قانون، دعواي ميان خود را دوستانه حل نمايند. و اين درسي است كه مردم متمدن امروز بايد از آن قوم ابتدايي فراگيرند.
دين و اخلاق
پسازآنكه سلاطين و فرمانروايان دريافتند كه توجه كردن به دين، فوايد سياسي فراواني براي اداره كشور دارد، شماره خدايان فزوني گرفت؛ هر شهر و هرايالت و هريك از فعاليتهاي بشري براي خود خداي مدبر و الهامدهندهاي پيدا كرد.
پيش از تمدن سومري پرستش خورشيد مدتي بود كه انتشار داشت. بيشتر خدايان در معابد بودند و براي آنها هدايايي از مال و خوراك و زن ميآوردند. چيزهايي كه مورد پسند خدايان بود، عبارت بود از: گاو نر، بز، گوسفند، كبوتر، جوجهمرغ، مرغابي، ماهي، خرما، انجير، خيار، كره، روغن و نان دوآتشه. از اين صورت كه در يكي از الواح منعكس است ميتوان فهميد كه توانگران آن زمان چه خوراكهايي تناول ميكردند.
ظاهرا در آغاز امر خدايان گوشت آدمي را به همهچيز ترجيح ميدادند، ولي بعدها در اثر رشد انديشههاي اخلاقي، خدايان نيز ناچار به گوشت جانوران راضي شدند. در اين ايام كاهنان از عموم طبقات مالدارتر و نيرومندتر و فرمانرواي واقعي، آنها بودند. چون اين طبقه در غارت اموال مردم از حد گذشتند، «اوروكاژينا»، مانند «لوتر» كه بعدها در مقابل كشيشان مسيحي قيام كرد، بهپاخاست و حرص و آز كاهنان را تقبيح كرد و آنها را در راه اجراي عدالت به رشوه گرفتن متهم كرد و تا مدتي محاكم را از وجود اين عناصر پاك نمود. ولي اين وضع دوام نيافت و بار ديگر تسلط كاهنان فزوني گرفت. آنها عهدهدار تعليم و تربيت نيز بودند.
در كنار معابد بيشتر مدرسههايي بود كه كاهنان در آنجا به پسران و دختران، خط نوشتن و حساب را ميآموختند و فكر وطنپرستي و نيكوكاري را در آنها تقويت ميكردند.
«لوحههايي از آنها بهدست آمده است كه بر آنها جدولهاي ضرب و تقسيم، و جذر و كعب و مسائلي از هندسه عملي ديده ميشود.» «13» آنچه در آن زمان به اطفال تعليم داده ميشد پستتر از چيزي نيست كه ما امروز به فرزندان خود ميآموزيم؛ و اين معني از روي لوحهاي برميآيد كه خلاصهاي از مسائل مربوط به انسانشناسي در آنچنين نوشته شده:
«در آن زمان كه انسانها آفريده شدند از ناني كه خورده ميشود و لباسي كه در بر ميكنند كسي آگاهي نداشت، همه چهار دست و پا راه ميرفتند و مانند گوسفند با دهان خود علف ميخوردند و از گودالهاي آب رفع عطش ميكردند.»
عدهاي زن وابسته به هرمعبد بود كه بعضي از آنان خدمتگزار بودند و پارهاي
______________________________
(13). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 194.
ص: 172
همسر خدايان يا جانشينان و نمايندگان برحق ايشان بر روي زمين محسوب ميشدند. دختر سومري نه تنها از اين خدمتگزاري ننگي به خود راهنميداد بلكه پدر او به خود ميباليد كه دختر صاحبجمال خود را در راه رفع ملال كاهنان وقف كرده است. پدري كه به اين افتخار ميرسيد، جشن ميگرفت و جهيزي همراه وي به معبد ميفرستاد. در آن ايام جهيز دختر در اختيار خود او بود و تعيين وارث نيز از اختيارات زن بود. زن و شوهر به يك اندازه بر فرزند خود حق داشتند و اين قدرت و آزادي زن ناشي از اين بود كه زن استقلال اقتصادي داشت؛ يعني ميتوانست مستقل از شوهر خود به كار بازرگاني بپردازد و بندگان خود را آزاد كند يا در خدمت خود نگهدارد. زن گاهي به مقام ملكهاي ميرسيد. با اينحال در حالات بحراني و سخت، وزنه قدرت و اختيار به نفع مرد ميچربيد. زنان طبقات بالا زندگي پرتجمل داشتند، ظروف زرين و سيمين و انگشترها و گردنبندهاي مطلاي آنان با زنهاي امروزه فرقي نداشت.
«چه نيكو گفتهاند كه زير اين خورشيد هيچچيز تازهاي وجود ندارد. تفاوت زن ابتدايي با زن امروزه به اندازهاي ناچيز است كه از سوراخ سوزن ميگذرد.» «14»
هنر و ادبيات
سومريان هنر خطنويسي را تكامل بخشيدند و به ياري آن، افكار و انديشههاي خود را در زمينههاي مختلف اقتصادي و ادبي و مذهبي برجا ميگذاشتند. آثار مكتوب اين قوم تقريبا مربوط به 3500 سال ق. م. است. آنها انديشههاي خود را، بجاي آنكه با مركب روي كاغذ فاسدنشدني بنويسند، با آلت تيزي شبيه به ميخ بر گل نقش ميكردند. آنچه برجاي گذاشتهاند، از قبيل صورت قراردادها، قباله املاك، صورت خريد و فروش، متن احكام قضايي و نظاير اينها، كه معرف تمدن آنهاست، براي ما جالب و قابل توجه است. پسازآنكه منشي از نوشتن لوح فراغت مييافت، آن را در آتش ميپخت و يا مقابل حرارت آفتاب ميگذاشت. در نتيجه، طول عمر نوشته او به مراتب بيش از مكتوب كاغذي ميشد. تنها آثاري كه بر سنگ نوشته شده، از اين جهت، بر آن نوع لوحهها ترجيح دارد. اختراع خط ميخي و تطور و تكامل آن، بزرگترين منتي است كه سومريان بر تمدن جهان دارند.
قبل از فرارسيدن قرن بيست و هفتم ق. م. در شهرهاي سومري عدهاي كتابخانه تأسيس شد. در ويرانههايي كه از آثار آن ايام بهدست آمده، 30 هزار لوح گلي پيدا كردهاند كه با ترتيب و نظم خاصي رويهم چيده شده بود. نوشتههاي سومري از راست به چپ خوانده ميشود ولي بابليان نخستين كساني هستند كه از چپ به راست مينوشتند.
در بعضي از الواح يادداشتهايي از حوادث و صورت قراردادها و قباله املاك و صورت خريد و فروش و متن احكام قضايي را مينوشتند، و به قول ويل دورانت: «تمدني ساخته بودند كه اثر نيش قلم در آن از دم شمشير هيچ كمتر نبود.» «15»
بطور خلاصه تمدن ابتدايي سومري داراي شاهكارهايي است؛ ازجمله در اين سرزمين
______________________________
(14. و 15). همان، ص 197.
ص: 173
نخستين حكومت بهدست انسان تأسيس گرديد، نخستين سازمان آبياري، و اولينبار استفاده از سيموزر براي ارزيابي كالا و نخستين قراردادهاي بازرگاني و اولين سازمان اعتبار معاملاتي و نخستين كتاب قانون و نخستينبار استفاده وسيع از خطنويسي و نخستينبار گفتگو از داستان آفرينش و طوفان و نخستين مدرسهها و كتابخانهها و نخستين ادبيات و شعر و نخستين داروهاي آرايشي و زينتآلات و نخستين حجاري و نقش برجسته و نخستين كاخها و معابد و نخستينبار استفاده از فلزات در تزيين و نخستين طاقها و قوسيها و گنبدهاي ساختماني در جهان پيدا شده است. و نيز در همين سومر است كه براي اولينبار، آنگونه كه تاريخ نشان ميدهد، پارهاي از زشتيهاي تمدن از قبيل بردگي و استبداد و چيرگي كاهنان بر مردم و جنگهاي استعماري به شكل وسيع ديده ميشود.
در همين سرزمين، زندگي قرين آسايش براي نيرومندان، و حيات توأم با رنج و بدبختي براي ديگر مردم پديد آمده است.
تمدن بابلي
اشاره
از بركت طغيان رودهاي دجله و فرات و در نتيجه كوشش نسلهاي فراوان، سرزمين بابل به صورت يكي از مهمترين مراكز تمدن قديم درآمد.
نژاد بابلي در نتيجه آميختن اكديان با سومريان به وجود آمد و در اين نژاد جديد غلبه با عنصر سامي بوده است. در آغاز اين دوره تاريخي، شخصيت ممتاز حمورابي (2123- 2081 ق. م.) جلوهگري ميكند كه در طي 43 سال سلطنت خود غير از كشورگشايي با تدوين قانوننامه بزرگ تاريخي خود نظم و آييني در آن سرزمين برقرار ساخت كه تا آن ايام سابقه نداشت. اين قانوننامه از ستايش خدايان آغاز ميشود ولي بزودي رنگ مذهبي خود را از دست ميدهد. در اين مجموعه قانوني، آزاد منشانهترين قانونها و سختترين كيفرها در 285 ماده پهلوي يكديگر قرار گرفته است و از حقوق متعلق به اموال منقول و اموال غيرمنقول و تجارت و صناعت و خانواده و آزارهاي بدني و كار و غيره بحث شده و بدون شك از مجموعه قوانين آشور كه بيش از هزار سال پس از آن تدوين يافته، مترقيتر و به اصول تمدن نزديكتر است و از پارهاي جهات به اندازه قانون يك كشور جديد اروپايي خوب است.
حمورابي در مقدمه قانوننامه خود ميگويد: «خدايان به من كه حمورابي هستم فرمان دادند تا چنان كنم كه عدالت بر زمين فرمانروا باشد، گناهكاران و بدان را براندازم و از ستم كردن توانا بر ناتوان جلوگيرم و روشني را بر زمين بگسترم و آسايش مردم را فراهم سازم. اين منم كه هنگام سختي دست كمك به جانب ملتم دراز كردهام و مردم را برآنچه در بابل دارند، ايمن ساختهام. من حاكم ملت و خدمتگزاري هستم كه كارهاي او مايه خشنودي انونيت است.» با اينكه ريشه اين قانوننامه از قوانين سومري گرفته شده و اكنون ششهزار سال از تاريخ تدوين آن ميگذرد، هنوز در پارهاي از مواد آن آثار تجدد و عدالتخواهي به حدي قوي است كه با قوانين جديد غرب برابري ميكند.
غير از اين اثر گرانبها، كه بر روي ستوني از سنگ ديوريت به صورت زيبايي نبشته شده و در سال 1902 م. از ميان كاوشهاي باستانشناسي شوش بهدست آمده است، حمورابي
ص: 174
حمورابي دربرابر خدا ايستاده است.
در دوران حكومت خود ترعه بزرگي ميان كيش و خليجفارس حفر كرد كه سرزمينهاي پهناوري را آبياري ميكرد و شهرهاي جنوبي را از خطر طغيان مخرب دجله محفوظ ميداشت. وي با رساندن آب به اراضي خشك، آنها را براي كشت و زرع و چراندن حيوانات اهلي مساعد كرد.
وي انبارهايي براي ذخيره گندم ساخت و از مالياتهايي كه ميگرفت، قشوني را، كه براي حفظ نظم و حمايت قانون لازم بود، اداره ميكرد و بقيه عوايد مالياتي را به مصرف ساختن پلي بر روي فرات، ساختن كشتي، و ايجاد كاخها و پرستشگاهها براي مردم رسانيد. در آن ايام كشتيهايي كه كمتر از 90 كارگر نداشت بر روي فرات رفتوآمد ميكرد. در نتيجه همين اعمال خيرخواهانه، حس احترامي عميق از طرف مردم نسبت به وي پيدا شده بود.
زندگي خصوصي مردم
سكنه بابل مشكينموي و سيهچرده بودند. مردان غالبا ريش داشتند و كلاهگيس بهسر ميگذاشتند. زن و مرد هردو گيسوان خود را بلند نگاه ميداشتند و با مواد خوشبو، معطر ميساختند. لباس معمولي هردو ميانبندي از كتان سفيد بود كه تا نزديك دو پا را ميپوشانيد. در زنان شانه چپ برهنه ميماند، مردان بر اين لباس مشترك قبا و عبايي ميافزودند.
با افزايش ثروت عمومي، لباسهاي رنگارنگ با صور و نقوش مختلف معمول شد.
ص: 175
بابليان پاپوشهاي زيبايي بهپا ميكردند. مردان در دوره حمورابي عمامه به سر ميگذاشتند.
زنان با گردنبند و دستبند و نظرقرباني خود را ميآراستند و گيسوان خود را با مهرهها زينت ميدادند. مردان عصاهاي منبتكاري شده به دست ميگرفتند و به كمربندهاي خود مهرهاي زيبايي آويخته داشتند تا با آن اسناد و نامههاي خود را مهر كنند. كاهنان كلاههاي مخروطي شكل بر سر ميگذاشتند. شهر زيباي بابل كه در دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح يكي از ثروتمندترين و زيباترين شهرهايي بود كه تاريخ قديم شاهد آن بود، سرانجام مقهور كاسيان، كه مردمي كوهستاني بودند، گرديد. اين قوم گرسنه و جنگجو، كه سالها به چشم حسرت به ثروت و نعمت بابليان مينگريستند، هشت سال پس از مرگ حمورابي پيدرپي به سرزمين بابل هجوم آورده و سرانجام قدرت را به دست گرفتند و 6 قرن بر بابل حكومت كردند و بعد از آنها قرنها آشوريان در اين سرزمين حكومت داشتند تا سرانجام بابل استقلال گم شده خود را بازيافت و نبوكد نصر (بخت النصر) زمام امور را در دست گرفت. از اين زمان به بعد بار ديگر برنامههاي عمراني در سرزمين بابل اجرا ميشود.
قسمت عمده اراضي را رعايا يا غلامان شيار ميكردند. تعداد كشاورزاني كه مالك زمين بودند كم بود. شيار زمين ابتدا به كمك كجبيلهاي سنگي انجام ميگرفت. بموجب نقشي كه به دست آمده در 1400 ق. م. استفاده از گاوآهن در سرزمين بابل معمول بوده است.
بابليان، مانند مردم مصر، آبهاي زيادي را به هنگام طغيان رودخانه در ترعهها ميانداختند يا در مخازني ذخيره ميكردند و بعدا به مصرف زراعت ميرسانيدند.
غير از برزگران، عدهاي از رنجبران، براي دستيافتن به نفت و بيرون آوردن مس و سرب و آهن و سيم و زر، زمين را زيرورو ميكردند. استرابو «16» در كتاب خود وصف ميكند كه چيزي را، كه به قول او نفت يا قير مايع نام دارد، چگونه از زمين بيرون ميآوردند و اين كاري است كه هماكنون نيز صورت ميگيرد. به گفته او چون اسكندر شنيد كه اين مايع شگفتانگيز آب قابل سوختن است براي آزمودن آن دستور داد تا يكي از غلامان را با آن آلوده كردند و وي را آتش زدند. ابزارهاي كار در زمان حمورابي هنوز سنگي بود و در آغاز هزاره اول پيش از ميلاد با مفرغ و سپس با آهن ساخته ميشد. ريختهگري فلزات در همان زمان آغاز شد.
پارچهها را با پنبه و پشم ميبافتند و چنان خوب رنگرزي و زركشي ميكردند كه گرانبهاترين كالاي صادراتي بابل همين پارچهها بود. هر اندازه در تاريخ بين النهرين به عقب برميگرديم، همواره دستگاه نساجي و چرخ كوزهگري را مييابيم. شايد آنها تنها ماشينهايي باشند كه آن مردم ميشناختند. خانهها را با گل مخلوط به كاه ميساختند. بعدها خشت خام و سپس خشت پخته و آجر، بسرعت، معمول گرديد. صنعتگران و اصناف رستههاي مختلفي تشكيل ميدادند و استادان و شاگردان در اين تقسيمات صنفي شركت داشتند.
«در شهرها پيشهوران از حرفه خود امرار معاش ميكردند. آنان در ميدانهاي خريد و
______________________________
(16).Strabo
ص: 176
فروش دكهها و كارگاههاي كوچكي داشتند و در آنجا سفارشها را ميپذيرفتند و انجام مي- دادند.» «17»
براي حملونقل ارابهها را به كار ميبردند كه ابتدا خران و سپس اسبهاي قوي آن را ميكشيدند. پساز آنكه نبوكد نصر رويكار آمد در راه اصلاح راههاي تجاري كوشش بسيار كرد. كاروانهاي تجاري در آن ايام محصولات نيمي از جهان را به بازارها و دكانهاي بابل حمل ميكردند. قافلههاي هند پس از عبور از كابل و هرات و اكباتان و كاروانهاي مصر پس از گذشتن از فلسطين به بابل ميآمدند. ولي بازرگانان همواره از دزداني كه سر راهها در كمين بودند و از زمينداراني كه هنگام عبور از قلمرو آنها بايد حقوق راهداري به آنها پرداخت، رنج ميبردند.
در معاملات پاياپاي آن زمان، غير از گندم و جو، از شمشهاي سيم و زر، بعنوان ملاك ارزيابي استفاده ميكردند. «بازرگاني توسعه و تكامل يافت. پادشاه و روحانيان با مباشرت بازرگانان عمده در فعاليتهاي بازرگاني شركت ميكردند. گندم، پشم، روغن، خرما، بادام، نقره، و مس در معرض خريد و فروش قرار ميگرفت. نرخ بهره بسيار بالا بود و به 3/ 1 وام ميرسيد.» «18»
قديميترين قوانين مدون جهان
با آنكه در آن زمان از دموكراسي خبري نبود و حكومت مطلقهاي، براساس تأمين منافع زمينداران و اشراف بزرگ و بازرگانان برقرار بود، قوانين نسبت به عموم طبقات بشدت اجرا ميشد. سلطه قانون بزرگي كه حمورابي واضع آن بود، مدت 15 قرن دوام يافت. تا سال 1901 م. حقوقدانان الواح دوازدهگانه رومي را قديميترين قوانين مدون ميشمردند، ولي پساز آنكه در آغاز قرن بيستم ميلادي دومورگان «19» در كنار رود فرات در شوش قديم به كشف ستون سنگي بزرگي كه حاوي قوانين حمورابي است توفيق يافت، معلوم شد كه در حدود 18 قرن قبل از ميلاد، حمورابي پادشاه بزرگ بابل قانوننامهاي مشتمل به 282 ماده از خود به يادگار گذاشته است كه از شاهكارهاي حقوقي دنياي كهن بهشمار ميرود. با گذشت زمان قانونگزاران بهجاي كيفرهاي ديني و فوقطبيعي كيفرهاي دنيوي قرار دارند. از خشونت مجازاتها كاستند و بعضي از كيفرهاي بدني را به غرامت مالي بدل كردند. تا قبل از حمورابي، قضات همان كاهنان بودند ولي از زمان حمورابي به بعد، محكمههاي غير ديني تشكيل شد كه در مقابل دولت مسؤول بود.
مجازات در ابتداي امر بر اصل قصاص قرار داشت يعني اگر كسي دندان مرد آزاد شريفي را ميشكست يا چشم او را كور ميكرد يا اندامي از او را عيبناك ميساخت، همان گزند را به وي ميرسانيدند. هرگاه خانهاي فروميريخت و مالك كشته ميشد معمار يا سازنده آن، محكوم به مرگ بود؛ و اگر در نتيجه ويراني، پسر صاحبخانه ميمرد پسر معمار يا سازنده آن را مي- كشتند. اگر كسي دختري را ميزد و ميكشت به خودش كاري نداشتند بلكه دخترش را بهقتل ميرسانيدند. رفتهرفته اين كيفرهاي غيبي از ميان رفت و بهجاي كيفر جسمي، فديه و غرامت مالي ميگرفتند. با گذشت زمان، تنها كيفري كه قانون آن را جايز ميشمرد همان تاوان و ديه
______________________________
(17). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 143.
(18). همان، ص 143.
(19).De Morgan
ص: 177
بود، مثلا تاوان كور كردن چشم مرد عادي شصت سكه نقره بود و اين مجازات برحسب شخصيت طرفين فرق ميكرد. اگر شخصي از طبقه اشراف جرمي را مرتكب ميشد، مجازاتش شديدتر از مجازاتي بود كه براي همين جرم در حق يكي از مردم عادي روا ميداشتند.
كتك زدن را با اخذ مبلغي جريمه كيفر ميدادند ولي اگر كسي پدر خود را ميزد دستش را ميبريدند و اگر جراحي در ضمن عمل جراحي، سبب مرگ بيمار يا كور شدن چشم او مي- شد انگشتانش را قطع ميكردند. برخي از گناهان را با كشتن كيفر ميدادند. هتك ناموس، بچهدزدي، راهزني، دزدي با شكستن در خانه، زناي با محارم، پناه دادن بنده گريخته، و سبب قتل شوهر شدن زني، براي آنكه شوهر ديگري انتخاب كند، و داخل شدن زن كاهنهاي در ميخانه و پشت كردن به دشمن در ميدان جنگ و سوءاستفاده از مقام اداري و اهمال كردن زن در كارخانهداري، پس از رسيدگي، با مرگ كيفر داده ميشد.
در آن دوره دولت تا حدودي ميزان و نرخ اجناس و دستمزد جراح، بنا، خياط، خشتزن، سنگتراش، چوپان، و كارگر را معين كرده بود. مطابق قانون، ميراث مرد به فرزندانش ميرسيد و همسر مرد حقي نداشت. زن بيوه كابين و جهيز خود را ميگرفت و تا زنده بود بانوي خانه بهشمار ميرفت. مالكيت خصوصي در اشياء منقول و غيرمنقول در قانوننامه حمورابي به رسميت شناخته شده بود. كاهنان مقام سردفتري را داشتند و نويسندگان مزدوري بودند كه از وصيتنامه تا شعر و غزل همهچيز را مينوشتند. وكيل دعوي وجود نداشت، هر كس شخصا دعوي خود را در محكمه طرح ميكرد. قانون گفته بود كه «اگر شخصي ديگري را متهم به گناهي كند كه كيفر آن مرگ است و از عهده اثبات آن برنيايد، خود وي محكوم بهمرگ خواهد شد.» در آن زمان نيز قضات رشوهگير وجود داشتند. در شهر بابل محكمه استينافي كه داوران شاهي در آن داوري ميكردند، وجود داشت و متداعيان ميتوانستند از خود شاه تميز بخواهند.
با اينكه در قانوننامه حمورابي افراد حق ندارند عليه دولت اقامه دعوي كنند معذلك در مواد 24 و 22 آن قانون نوشته شده:
اگر كسي در حين دزدي دستگير شود محكوم به اعدام خواهد شد. اگر دزد دستگير نشود مردي كه اموالش به سرقت رفته بايد در برابر خدا صورت تفصيلي آنچه را از او دزديدهاند بازگويد، و شهري كه دزدي در آن واقع شده يا حاكم ناحيه خارج شهر بايد تاوان خسارت وي را بدهد. اگر دزدي منجر به كشته شدن صاحب مال شود، شهر و حاكم بايد يك مينا (000/ 40 ريال) به ورثه مقتول بپردازند.
ويل دورانت ميگويد: «آيا كدام شهر جديد امروز است كه در آن، حسن اداره به اندازهاي رسيده باشد كه تاوان جرمي را كه بسبب اهمال پيشآمده بپردازد؟ آيا براستي قانون از زمان حمورابي به اين طرف ترقي كرده يا فقط افزونتر و پيچيدهتر شده است؟» «20»
مشير الدوله پيرنيا درباره قوانين حمورابي مينويسد:
______________________________
(20). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 350.
ص: 178
از خصايص قوانين حمورابي اين است كه انتقام كشيدن ممنوع است.
مجني عليه يا كسان او بايد دادخواهي كنند. اين ماده نشان ميدهد كه دولت بابل به آن درجه از تمدن رسيد كه احقاق حق را به عهده خود گرفته بود. پادشاه حق عفو دارد ... علماء فن پس از غور و مداقه در قوانين حمورابي به اين نتيجه ميرسند كه قوانين مزبور نتيجه زندگي ملتي است كه در مدت قرون عديده در ترقي و تكامل بوده و حتي بعضي مواد آن موافق افكار ملل كنوني ميباشد (يعني كهنه نشده). شايان توجه است كه حقوق زن نسبت به اموالش موافق قوانين حمورابي به قدري است كه حتي بعضي ملل كنوني اروپا هم آن حقوق را به زن ندادهاند. بموجب قوانين حمورابي طلبكار ميتواند حبس بدهكار را در صورت عدم تأديه قرض بخواهد، ولي اگر بدهكار از بدرفتاري طلبكار بميرد اين مسؤول است؛ برخلاف قوانين الواح دوازدهگانه روم كه طلبكار ميتوانست بدهكار را در صورت عدم تأديه قرض شقه كند. «21»
معتقدات مذهبي
قدرت شاه تنها بوسيله قانون و طبقه اشراف و طبقه كاهنان، كه پيشواي دين بودند، محدود ميگرديد. عنوان حقيقي سلطنت نصيب كسي ميشد كه كهنه لباس قدرت را بر او بپوشانند و از وي حمايت كنند. مالياتها و عوارض فراواني كه به خزانه معابد ميريخت، به وسايل گوناگون، مورد استفاده قرار ميگرفت، چه كهنه خود بزرگترين تجار و مالداران بابل بهشمار ميرفتند. آنها، گاه از سر لطف و عنايت، به درويشان و بيماران بدون درخواست ربح، وام ميدادند و چنانكه گفتيم تنظيم وصيتنامهها و قراردادها و رسيدگي به دعاوي مردم از كارهاي آنها بود. حوادث مهم و معاملات بازرگاني را ثبت مي- كردند. نفوذ جامعه روحانيت بيش از شخص شاه بود؛ بههمين علت، گاه ميتوانستند با اتحاد كلمه، شاه را از كار بركنار كنند.
تعداد خدايان به احتياجات و نيازمنديهاي بشر آن روز بستگي داشت. مطابق يك آمار رسمي، كه در قرن نهم ق. م. برداشته شده، شماره خدايان نزديك 65000 به دست آمده است.
يهوديان براي خدايان خود و نيز براي آفرينش جهان داستانها و اساطيري ساخته بودند كه از راه دين يهود به ما رسيده و قسمتي از معارف ديني بشر را نشان ميدهد.
يك فرد متدين بابلي از دعا و نمازي كه ميگذارد، اجر اخروي طلب نميكرد بلكه همواره دنبال خيرات زميني بود و به اصطلاح، دين او دين زميني و عملي بود نه دين آسماني و اخروي. بيشتر اجساد مردگان را ميسوزاندند و خاكسترشان را در گلدانها محفوظ نگاه ميداشتند. مردهشويان مرده را پس از شستن و تحنيط لباس نيكو ميپوشانيدند، گونههايش را رنگين ميكردند و انگشترهاي زيبا بر انگشتان او ميكردند. و اگر مرده زن بود، شيشههاي عطر و شانه و روغنهاي آرايش در گور او مينهادند. آنها معتقد بودند كه اگر مرده را دفن
______________________________
(21). ايران باستان، پيشين، ص 123 به بعد.
ص: 179
نكنند و آزار رسانند تمام شهر گرفتار طاعون و وبا خواهد شد.
در سرودها و مزاميري كه از بابليان به يادگار مانده آثار كمال خضوع و فروتني در برابر خداي بزرگ ديده ميشود؛ ازجمله در سرودي چنين آمده است: «پروردگارا گناهان من بزرگ است و كارهاي بد من فراوان است. من در درياي محنت و بدبختي غوطهور شدم و ديگر نميتوانم سر خود را بلند بكنم. من رو به سوي خداوند بخشنده خود ميكنم و اوراد مي- خوانم و ندبه ميكنم ... پروردگارا خدمتگزار خود را مران!» براي جلوگيري از گزند شياطين، طلسم و تعويذ و اقسام مختلف باطل السحر به كار ميبردند و گمان ميكردند كه اگر كسي تصاويري از خدايان همراه داشته باشد شياطين از او ميترسند.
هيچ تمدني از لحاظ پابند بودن به اوهام و خرافات به پاي تمدن بابلي نميرسيد. هر حادثه و اتفاقي را كاهنان با تأويلات سحرآميز توجيه و تفسير ميكردند. با تمام قيود مذهبي، دولت بابل در دوره اخير حكومت خود در منجلاب فساد غوطهور بود تا آنجا كه اسكندر كه تا دم مرگ از ميخوارگي دست برنداشت، از اخلاقي كه درميان مردم بابل رواج داشت، اظهار تعجب ميكرد.
هرودوت ضمن وصف اخلاق بابليان، چنين مينويسد:
بر هرزن بابلي واجب است كه در مدت عمر خود يكبار در معبد زهره بنشيند و با يك مرد بيگانه ارتباط جنسي پيدا كند. بعضي از زنان به علت كبري كه از ثروتمندي در آنها پيدا شده از اختلاط با ديگر زنان عار دارند؛ بههمين جهت، در ارابه دربسته مينشينند و به معبد ميآيند و تاجي از ريسمان بر سر خود قرار ميدهند. گروهي پيوسته داخل ميشوند و گروهي از معبد بيرون ميروند.
زني كه به اين ترتيب در معبد نشست حق بيرون رفتن ندارد مگر آنكه بيگانهاي قطعه نقرهاي در دامان او بيندازد و در خارج معبد با او همخوابگي كند.
زن با نخستين مردي كه نقره به دامن او مياندازد به راه ميافتد و حق ندارد كه او را رد كند و چون با او همخوابه شد تكليف واجبي را كه نسبت به خدايان برعهده داشت، انجام داده است. زنان زيبا از بركت زيبايي و تناسب اندام بزودي معبد را ترك ميكنند، ولي زناني كه از نعمت جمال بيبهرهاند گاه سالها انتظار ميكشند تا نوبت امر واجبي كه برعهده دارند، برسد. «22»
روابط جنسي
پدران و مادران با دادن هدايايي وسايل ازدواج قانوني فرزندان خود را فراهم ميساختند. كساني كه دختران قابل شوهر رفتن داشتند هرسال آنان را به محلي ميآوردند، و دلالي آنها را توصيف كرده، ميفروخت؛ ولي هريك از دختران را بهشرط زناشويي ميفروختند. با تمام اين خصوصيات عجيب، زناشويي آن روز بابلي از لحاظ اكتفا كردن مرد به يك زن و وفاداري نسبت به او اختلاف زيادي با روش
______________________________
(22). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 367؛ در ضمن نگاه كنيد به: تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 153 به بعد.
ص: 180
مسيحيان امروز نداشت. آزادي پيش از ازدواج جاي خود را به وفاداري سختي پس از ازدواج ميداد.
در دوره انحطاط، پسران جوان بابلي گيسوان خود را پيچوتاب داده، رنگ ميكردند و به خود عطر ميزدند و به گونهها غازه ميماليدند و با گردنبند و بازوبند و گوشواره خود را ميآراستند. زنان خانوادههاي بزرگ در آراستن و پيراستن و خودنمايي بر يكديگر سبقت مي- گرفتند.
يكي از مورخين مينويسد: «در هيچجا اين اندازه براي استفاده از لذتهاي شهواني وسيله فراهم نيامده است.» غرق شدن بابليان در فساد و خوشگذراني سبب شد كه اين ملت متمدن باستاني بنوبت از كاسيان، آشوريان، ايرانيان و يونانيان شكست بخورد و به فرمانبرداري آنها گردن نهد.
در اين دوره اصناف گوناگون زنان بدكار، در حولوحوش معابد ميزيستند و از اين راه امرار معاش ميكردند و بعضي از آنان كه صاحب جمال و فريبنده بودند، ميتوانستند از اين راه سرمايه هنگفتي گردآورند.
در بعضي نقاط نظير ليدي و قبرس دختران از اين راه جهيزيه خود را تأمين ميكردند.
عادت زناي مقدس به شرحي كه گفتيم در بابل تا حوالي سال 325 ق. م. كه قسطنطين آن را ممنوع ساخت، رواج داشت. علاوهبراين، عده زيادي از زنان روسپي در ميخانههايي كه خود اداره ميكردند، به فسق و فجور مشغول بودند.
بابليان مانند بسياري از مردم امروز دنياي غرب، روابط جنسي را پيش از زناشويي مجاز ميشمردند و به خود اجازه ميدادند كه پيش از ازدواج، آزادانه با يكديگر ارتباط داشته داشته باشند كه در واقع ازدواج آزمايشي بهشمار ميرفت. هر وقت يكي از دو طرف ميخواست، ميتوانست اين رشته ارتباط را از هم بگسلد. از بعضي الواح برميآيد كه بابليان آن روزگار شعر و غزل ميساختند و اشعار عاشقانه ميسرودند ... «نامهاي از تاريخ 2100 ق. م.
اكنون موجود است كه روش نگارش آن با روش نگارش نامههاي ناپلئون اول به ژوزفين شباهت دارد.»
مرد ميتوانست زن خود را طلاق گويد و تنها كاري كه ميكرد آن بود كه جهيزيه زن را به وي بازگرداند و به او بگويد: «تو زن من نيستي!» ولي زن چنين حقي نداشت.
نازايي، زنا دادن، ناسازگاري كردن با شوهر و بد اداره كردن خانه ممكن بود به شوهر اجازه دهد كه زن خود را طلاق گويد.
اگر زني ميتوانست ثابت كند كه نسبت به شوهرش وفادار مانده و شوهر در حق وي سختي روا داشته است البته طلاق نميگرفت ولي عملا حق داشت خانه شوهر را ترك گويد.
در چنين حالتي به خانه پدر و مادر بازميگشت و علاوه بر جهيزيه هرچيز ديگر را كه پس از آن به دست آورده بود نيز با خود ميبرد. (زنان انگلستان تا اواخر قرن نوزدهمچنين حقي را به دست نياورده بودند.)
اگر مردي براي اشتغال به كار يا جنگ، مدت درازي از زن خود دور ميماند و براي
ص: 181
آن زن، چيزي برجاي نگذاشته بود كه با آن زندگي كند، آن زن حق داشت كه با مرد ديگري به سر برد؛ و اين امر به صورت قانوني، مانع از آن نبود كه چون شوهر غايب حاضر شود زن دو- باره زندگي با او را از سر گيرد.
بطور كلي، وضع زن در بابل از وضع زن در يونان يا در اروپاي قرون وسطي بدتر نبود.
زنان وظايف متعددي نظير بچه آوردن، بچه پروردن، آب از چاه يا رودخانه آوردن و پختن و رشتن و بافتن و پاكيزه نگاهداشتن خانه به عهده داشتند و براي انجام اين امور چون مردان در كوچه و بازار آمدوشد ميكردند و ميتوانستند بخرند، بفروشند، ميراث ببرند و براي ما ترك خود وصيتنامه بنويسند.
ادبيات بابلي و آثاري كه از آن ايام به يادگار مانده نشاندهنده قومي است كه به امور بازرگاني و مسائل ديني و شهواني توجه داشته است. نويسندگان و ادبا در اين دوره مورد توجه و علاقه مردم بودند و زندگي مرفه و آسودهاي داشتند. از آثار فراوان ادبي آن ايام داستان مذهبي گيلگمش برجاي مانده است.
فرهنگ بابليان
مردم تاجرپيشه بابل به پيشرفت علوم رياضي و نجوم كمكهاي قابل توجهي كودند. رياضيدانان بابل دايره را به 360 درجه و سال را به 360 روز تقسيم كردند. حساب كردن را با تهيه جدولهايي آسان كردند؛ علاوه بر ضرب، تقسيم، نصف و ربع و ثلث و مربع و مكعب اعداد اساسي در آن ثبت شده بود.
هندسه در نزد آنان به پايهاي رسيده بود كه ميتوانستند مساحت اشكال غير منظم و پيچيده را اندازه بگيرند. عددي كه بابليان براي «پي» (يعني نسبت محيط دايره به قطر آن) به حساب ميآوردند عدد 3 بود؛ و البته اين اندازه تقريب براي ملت منجمي چون بابليان شايسته نبود (علم نجوم مختص بابليان بود). آنها براي تعيين سرنوشت مردم در ستارگان مطالعه ميكردند و عقيده داشتند كه هرستاره خدايي است كه در كار مردم مداخله دارد.
و در نتيجه همين مطالعات ميتوانستند خط سير كاروانها و كشتيها را رسم كنند. علم نجوم و هيأت كمكم از اين رصدهاي فلكي و نقشههاي نجومي كه براي پيبردن به احكام نجوم و كشف اسرار غيب صورت ميگرفت، به وجود آمد. بابليان در دو هزار سال ق. م. مقارنه غروب و طلوع ستاره زهره را با غروب و طلوع خورشيد ثبت كردند و موضع ستارگان مختلف را در آسمان معين نمودند.
آنها براي اولينبار به وجود ثوابت و سيارات پيبردند. تاريخ دو انقلاب صيفي و شتوي و دو اعتدال ربيعي و خريفي را منجمان بابلي تعيين كردند. زمان را با ساعت آبي و شاخص آفتابي اندازه ميگرفتند. سال را به دوازده ماه قمري، كه 6 ماه هريك سيروز و 6 ماه ديگر هريك 29 روز بود، تقسيم ميكردند و براي هماهنگ ساختن سال با فصول، ماه سيزدهمي بر آن ميافزودند.
آنها هرماه را به چهار هفته تقسيم كردند. تقسيم ساعت به 60 دقيقه و هردقيقه به 60 ثانيه يادگار بابليهاست.
مداخله دين در امور مختلف، مانع پيشرفت علوم نيز شده بود بطوري كه جادوگران
ص: 182
و غيبگويان بيش از پزشكان مورد توجه مردم بودند.
مردم گمان ميكردند بر اثر گناهي كه مريض مرتكب شده. شيطان به جسم او مسلط گرديده؛ و بههمين جهت، با خواندن عزائم و اوراد و سحر و جادو سعي در معالجه بيمار ميكردند.
داروي آنها معجوني بود از كثافات و گاهي براي تسكين مرض شيطاني كه در تن بيمار است، به او شير و عسل و كره و گياهان خوشبو ميدادند. از الواح طبي كه از بابليان بهجاي مانده ميتوان تا حدي به پيشرفت آنها در اين زمينه پيبرد.
حمورابي تا حدي فن درمان بيماران را از حيطه قدرت كاهنان خارج كرد و دستمزد و كيفر اشتباهات طبي را معين نمود. هرگاه طبيب خطا ميكرد و يا كار خود را خوب انجام نمي- داد ناچار بود تاواني به بيمار بپردازد. ويل دورانت ميگويد: «تمدن بابلي براي بشريت، آن ثمربخشي تمدن مصري و يا تنوع و عمق تمدن هندي يا دقت و پختگي تمدن چيني را نداشت ... از همين بابل، يونانيان جهانگرد بيش از مصر، اصول رياضيات، نجوم، طب، صرف و نحو و فقه اللغه و باستانشناسي و تاريخ و فلسفه را به كشور خود انتقال دادند و همين ميراث است كه از آنجاها به روم و از روم به ما رسيده است. نامهايي كه يونانيان براي فلزات و صور فلكي و سنگ و اندازه و آلات موسيقي و بسياري از داروها گذاشتهاند يا ترجمه اسامي بابلي است و يا گاهي همان كلمه بابلي است كه با حروف يوناني نوشته شده است. قوانين حمورابي براي اجتماعات قديم حكم ميراثي را داشته كه از هديه كشورداري كه از روميان به عالم جديد رسيده، كمتر نبوده است.» «23»
______________________________
(23). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 328 تا 395؛ نگاه كنيد به: تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 159 به بعد.
ص: 183
آشور
اشاره
در ايامي كه تمدن بابلي راه افول ميسپرد، تمدن جديدي در شمال بابل رو به تكامل ميرفت.
سكنه اين منطقه، بعلت مبارزه دايمي كه با قبايل كوهستاني مجاور داشتند، براي حفظ خود از خطر، به زندگي جنگي خوگرفتند. در نتيجه نه تنها بر دشمنان و مهاجهان چيره شدند بلكه شهرهاي عيلام، سومر، اكد، بابل، فنيقيه و مصر را ضميمه خاك خود ساختند و مدت دويست سال با قدرت خشونتآميزي بر خاورميانه فرمانروايي كردند. سكنه آشور مخلوطي از ساميان و قبايل غيرسامي و كوهنشينان كرد قفقاز بودند. اين قوم به علت وضع خاصي كه داشتند در دوران حيات سياسي خود به تنآساني دچار نشدند بلكه با قامت رسا و چهره عبوس و پاهاي ستبر و تواناي خود مناطق وسيعي را به حيطه تصرف خود درآوردند و تحت رهبري سلاطين خونآشام، به مظالم و جنايات كمنظيري دست زدند؛ ازجمله «سنخريب» در طي يكي از جنگها 89 شهر و 820 دهكده را غارت كرد و 7200 اسب و 11 هزار خر و 80 هزار گاو و 800 هزار گوسفند و 208 هزار اسير به غنيمت گرفت. سپس نسبت به مردم بابل، كه خواهان كسب آزادي بودند، خشم گرفت و پس از محاصره و گشودن شهر و آتش زدن آن تقريبا همه مردم را، از زن و مرد و كوچك و بزرگ، قتلعام كرد؛ بطوريكه از كثرت اجساد كشتگان، امكان آمدورفت در كوچهها نبود. سپس به غارت اموال پرداختند و خدايان عزيز بابليان را قطعهقطعه كردند. بابلياني كه از اين كشتار فجيع جان به سلامت بردند، بهجاي آنكه در مقام شامخ خدايان و صحت معتقدات خود ترديد به خود راه دهند، مانند اسراي يهودي گفتند: «خدايان اين اهانتها را برخود روا داشتند تا ملت خود را كيفر دهند.»
سلاطين آشور غنايمي را كه در طي جنگها بهدست آوردند، در راه عمران نينوا و آشور، خرج كردند. جانشين سنخريب، به جبران مظالم پدر خود، در راه عمران و بهبود اوضاع بابل و عيلام قدمهايي برداشت. دوران فرمانروايي آشور بنيپال درخشانترين ايام حكومت آشوريان است، ولي اين پادشاه نيز شقي و بيرحم بود. او ويران كردن عيلام را بدين نحو توصيف مي- كند:
من از شهرهاي عيلام آن اندازه ويران كردم كه براي گذشتن از آنها يكماه و بيستوپنج روز وقت لازم است. همهجا (براي باير كردن زمين) نمك و خار افشاندم و شاهزادگان و خواهران و اعضاي خاندان سلطنتي را، از پير و جوان، با رؤسا و حكام و اشراف و صنعتگران همه را با خود به اسيري به آشور آوردم. مردم آن سرزمين از زن و مرد را با اسب و قاطر و الاغ و گلههاي چهارپايان كوچك و بزرگ را، كه شمار آنها از دستههاي ملخ فزونتر بود، به غنيمت گرفتم و خاك شوش و «مدكتو» و «هلتماش» و شهرهاي ديگر را به آشور كشيدم. در ظرف مدت يكماه، تمام عيلام را به تصرف درآوردم. بانگ آدميزاد و اثر پاي گلهها و چهارپايان و نغمه شادي را از مزارع برانداختم و همهجا را چراگاه خران و آهوان و جانوران وحشي گوناگون ساختم. «24»
______________________________
(24). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 104.
ص: 184
در نظر او اين مظالم و بيدادگريها امري عادي و براي استوار ساختن پايههاي حكومت، در ميان ملل غير متجانس لازم و ضروري بوده است.
حكومت آشور بنيپال شامل آشور، بابل، ارمنستان، سرزمين ماد، فلسطين، سوريه، فنيقيه، سومر، عيلام و مصر بود؛ و اين وسيعترين سازماني بود كه شرق نزديك تا آن زمان به خود ديده بود. چنانكه خواهيم ديد بعدها حكومت ايران در عهد هخامنشي توانست مناطق وسيعتري را تحت اداره خود درآورد. در آن ايام، روش متجاوزين براين جاري بود كه هر ملت مغلوبي كه خراج ميداد دين و قوانين و فرمانروايي خود را حفظ ميكرد و ناچار نبود به مقررات جديدي گردن نهد. همين خصوصيات به ملل مغلوب اجازه ميداد كه چون در بنيان حكومت مركزي ضعف و ركودي مشاهده كردند سر به شورش بردارند يا لااقل از اداي خراج سرباز زنند. عمليات وحشيانه زمامداران آشور در ممالك تابعه بيشتر براي جلوگيري از جنبشهاي آزاديخواهانه ملل مغلوب بود.
سازمان جنگي
احتياج، حكومت آشور را برآن داشت كه سازمان جنگي معظمي ترتيب دهد: ارابههاي جنگي، دستههاي سوارهنظام و پياده و مهندسي، هر يك بموقع و با سرعت، نقش خود را ايفا ميكردند.
هنر جنگي آشوريان در حمله برقآسا و تفرقهاندازي در صفوف دشمن بود؛ و اين نشان ميدهد كه روش كار ناپلئون در جنگهاي اروپا ريشه بسيار كهني دارد. سربازان از سلاحهاي آهنين استفاده ميكردند، تيراندازان و نيزهداران خودهاي مسين يا آهنين بر سر ميگذاشتند، سپرهاي ضخيم با خود حمل ميكردند و مهمترين سلاح آنها تير، نيزه، شمشير كوتاه، گرز، چماق، فلاخن و تبرزين بود. در آن ايام بزرگان قوم و شخص پادشاه در ارابه مخصوص خود سوار و نقش فرماندهي واحدها را به عهده داشتند. «ابتكار كمك دادن به ارابههاي جنگي بوسيله سوارنظام از آشور بنيپال است.» در محاصره شهرها از گلولههاي قلعهكوب كه نوكي آهنين داشت، استفاده ميكردند. محاصره شدگان از بالاي برجوباروها تير و نيزه و و سنگ و مشعل و كوزههاي متعفن برسر دشمن فروميريختند. معمولا پس از گشوده شدن شهر آن را با خاك يكسان، و غنايم جنگي را ميان شركتكنندگان در جنگ تقسيم ميكردند.
هنگامي كه تصميم به كشتار دستهجمعي ميگرفتند اسيران را وادار ميكردند كه به زمين زانو بزنند سپس يا با كوفتن گرز بر مغز آنها و يا با گردن زدن با شمشير تيز به عمر آنان پايان مي- دادند. نسبت به بزرگان روش وحشيانهتري پيش ميگرفتند.
بردن اسيران زن و مرد تحت الحفظ. از نقش برجسته «دروازه بالاوات» «سالامانسار» سوم. قرن نهم ق. م.
ص: 185
گاه زندهزنده پوست تن آنها را ميكندند و گاه روي آتش ملايمي ايشان را كباب مي- كردند. شاه پس از افراد قشون با دادن پاداشي گزاف كمك كاهنان را به خود جلب مينمود و از اين راه بنيان فرمانروايي جابرانه خود را استوار ميساخت.
كتيبههاي تاريخي و فرهنگ آشوريان
پادشاهان آشور با آنكه مردمي سبع و خونآشام بودند و قتل و غارت را نوعي عبادت در برابر خدايان خود ميشمردند، گاه بعضي از آنها در راه آبادي و عمران پيشرفت فرهنگ و تأسيس كتابخانه قدمهايي برداشتهاند. آشور بنيپال در كتابخانهاي كه در شهر نينوا تأسيس كرد، «علاوه بر كتابهاي عصر خود كه بوسيله روحانيان نگاشته ميشد، از كتابهاي ازمنه قديمتر نيزكه در معابد شهرهاي خارج پايتخت به دست ميآمد، استنساخ مينمود و در آن جمعآوري ميكرد. يكي از احتياجات اوليه در تمدن آشوريان اين بود كه از حوادث و اتفاقات گذشته آگاهي پيدا كنند. پادشاه آشور گزارش جنگها را بر روي كتيبه آجري مينوشت و به معبد پايتخت ميفرستاد ... قاضي در داوري خود دعاوي را برطبق سوابق قضائي و عرف و عادت مردم حل و فصل ميكرد و روحانيان علوم متداول عصر را روي كتيبهها مينوشتند و در معابد نگاهداري ميكردند ... و اين امكنه بتدريج به دفتر بايگاني و سپس به كتابخانه مبدل گرديده است.
تاريخ چند هزارساله دولتهاي آشور و بابل و عيلام تا يكصدسال قبل از عصر كنوني ما براي محققان و مورخان اروپايي مجهول بود و پژوهندگان غير از مندرجات پراكنده تورات و بعضي از كتب مورخان يوناني اطلاعات ديگري در دست نداشتند.» «25» پسازآنكه مندرجات كتيبهها و اسناد فراواني كه در نينوا و ديگر نقاط بين النهرين به دست آمده است مورد مطالعه باستانشناسان قرار گرفت نه تنها پرده از روي بسياري از مسائل مهم تاريخي برداشته شد بلكه سير علوم و افكار و اطلاعات نجومي و مجموعه قوانين آشوري كمابيش در دسترس اهل تحقيق قرارگرفت. قوانين و كيفرهايي كه بوسيله دادرسان آشوري اجرا ميشد از قانون حمورابي پيچيدهتر و ظالمانهتر است. بريدن گوش و بيني زياد معمول بود. گاهي اجراي مجازات به خود شاكي واگذار ميشد. بموجب قوانين آشوري زنهاي بيشوهر و زنان هرزه و بردگان از داشتن حجاب ممنوع بودند.
زندگي مردم
مهمترين فعاليت اقتصادي در سرزمين آشور كارهاي كشاورزي بود؛ درحاليكه مردم بابل، بخصوص ثروتمندان آن، بيشتر به امور بازرگاني و تجارت توجه داشتند. سدبندي و ترعهسازي در فعاليتهاي كشاورزي معمول بود.
مهمترين محصول فلاحتي، گندم، جو، ارزن و كنجد بود. فلزات مورد احتياج را اكثر از خارج كشور وارد ميكردند. در حوالي 700 ق. م. آهن بهجاي مفرغ، فلز اساسي در صناعت و ساختن سازوبرگ جنگي، به شمار ميرفت. گداختن فلزات، ساختن شيشه، رنگ كردن پارچه و لعاب دادن سفال در آشور رايج بود. آراستن و پيراستن منازل بطرزي اشرافي به عمل ميآمد، وام با نرخ 25% صورت ميگرفت. سرب، مس، نقره و طلا عنوان پول را داشت و وسيله مبادله اجناس
______________________________
(25). تاريخ اجتماعي ايران باستان، پيشين، ص 64 به بعد.
ص: 186
قرار ميگرفت.
«در آشور مردم به 5 طبقه تقسيم ميشدند: اعيان و اشراف، صاحبان صنايع و رؤساي حرف- كه تشكيلات صنفي داشتند و تجار و پيشهوران هردو در اين طبقه قرار ميگرفتند- كارگران و كشاورزان آزاد و غيرماهري كه در شهرها و دهكدهها بهسر ميبردند، و كشاورزاني كه مانند كشاورزان اروپاي قرون وسطي در املاك اربابي بزرگ كار ميكردند و با زمين خريدوفروش ميشدند، و غلاماني كه يا اسير جنگي بودند و يا بواسطه مقروض شدن به حالت بندگي درآمده بودند و ناچار براي آنكه همه، آنها را بشناسند بايد گوششان سوراخ و سرشان تراشيده باشد و معمولا پستترين كارها به دست آنان انجام ميگرفت.
مقررات و قوانين مدني و جزائي در آشور سختتر از بابل بود. زن در اين سرزمين از بابل پستتر بود و مردان ميتوانستند تعدادي كنيز براي خود بعنوان معشوقه بگيرند، ولي زنان موظف بودند كه كاملا نسبت به شوهر خود وفادار باشند. روسپيگري معمول و تابع قوانين بود. اگر مردي زن خود را در حال خيانت دستگير ميكرد، حق كشتن او را داشت.
ثروت فراواني كه در نتيجه جنگهاي وحشيانه آشوريان به جانب آشور و نينوا سرازير شد هنرمندان و صنعتگران آشوري را برآن داشت تا براي شاهان و اشراف و كاهنان آن سرزمين آثار جالب و دلنشيني بهوجود آورند. ساختن زينتآلات از جواهرات و فلزات گوناگون و جا دادن آنها در چوبهاي قيمتي و ساختن اثاثه خانه با چوبهاي گرانبها، هنرهايي بود كه آشوريان بمرور از معلمين بابلي خود فراگرفته بودند.» «26»
شرق نزديك
شرق نزديك در طول تاريخ پرماجراي خود غير از امپراتوريهاي بزرگي نظير امپراتوري مصر، بابل، آشور و ايران ناظر فعاليتهاي اقوام نيمهبيابانگردي نظير گيمريان، بيشونيان، اشكانيان و صدها قوم ديگر بوده كه بر اثر خشكسالي و احتياج هرچند وقت يكبار به سرزمينهاي ثروتمند همسايه خود حمله ميكردند. اين نوع زدوخوردها و مهاجرت اقوام و كوچاندن اجباري جمعيتها سبب گرديد كه نژادها و زبانهاي مختلف چنان با يكديگر آميخته شود كه هيچ نژاد و تمدني صاف و خالص باقي نماند. بنابراين، وقتي كه مورخين اصطلاح «هند و اروپايي» را به كار ميبرند منظورشان اين است كه جنبه هندواروپايي غلبه دارد و هرجا كه عنصر سامي غلبه داشته باشد اصطلاح سامي را به كار ميبرند. به اين ترتيب، هيچ فرهنگ و تمدن نيست كه از فرهنگ و تمدن همسايگان يا دشمنان خود متأثر نشده باشد.
خاورميانه در آن روزگار صحنه جنگها و نوسانات نژادي گوناگون بود كه گاهي نژاد هندواروپايي و گاه نژاد سامي غلبه داشته است. حمورابي و داريوش اول از حيث خون و دين با يكديگر تفاوت داشتند و زماني كه ميان آن دو فاصله بود تقريبا به اندازه زماني است كه
______________________________
(26). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 396 (به اختصار).
ص: 187
ما را از ميلاد مسيح جدا ميكند. باوجوداين، چون زندگي اين دو پادشاه بزرگ را مطالعه ميكنيم اين مطلب دستگير ميشود كه شباهتهاي اساسي بسيار عميقي با يكديگر داشتهاند.
پرورشگاه نژاد سامي، عربستان است. از اين زمين خشك و بيحاصل مهاجرتهاي پياپي و موجهايي از مردم قانع و مصمم و بيپروا برخاسته كه در طلب روزي به مبارزات دلاورانهاي دست بردهاند. بدويان اين سرزمين تا ظهور اسلام با اصول پدرشاهي زندگي ميكردند و دين را امري جدي تلقي نميكردند و از هنر و خوشيهاي زندگي غافل بودند و اينگونه امور را شايسته زنان ميدانستند. اين قوم مدت زماني بازرگاني شرق دور را در اختيار داشتند و بنادر عدن و كنه «27» از كالاهاي خارجي انباشته بود و كاروانهاي صبور عرب اين كالاها را به بابل و فنتيقيه حمل ميكردند.
فنيقيان يعني مردم دريانوردي كه در روزگار قديم با كشتيهاي خود به همه درياها آمدورفت كرده و كالاهاي متنوعي را در كليه بنادر خالي ميكردند، در ساحل جنوب شرقي مديترانه ميان دريا و كوههاي لبنان زندگي ميكردند. فنيقيان كه شايد سامينژاد بودهاند ظاهرا در حدود سههزار سال قبل از ميلاد در اين منطقه سكونت گزيدهاند. اين قوم تاجرپيشه تنها به نقل كالاهاي ديگران قناعت نميكردند، بلكه خود مصنوعات گوناگوني از شيشه و فلزات و گلدانهاي چيني و اقسام سلاح و اسباب آرايش و جواهر توليد ميكردند و به ديگران ميفروختند. زنان بندر «صور» از بركت مصنوعات زيبا و سوزنزني و زردوزي شهرت جهاني داشتند. مردم فنيقيه با كالاهايي كه از هندوستان و شرق نزديك فراهم ميآوردند كشتيهاي خود را به شهرهاي دور و نزديك مديترانه روانه ميكردند و از سواحل درياي سياه، سرب، طلا و آهن و از قبرس، مس و چوب سرو و گندم و از افريقا عاج و از اسپانيا نقره و از بريتانيا قلع و از همهجا غلام و كنيز به دست ميآوردند و به دادوستد آنها ميپرداختند. بازرگانان فنيقي مانند همه جهانگردان قديم بين معامله و حقهبازي و دزدي تفاوت چنداني قائل نبودند، مال مردم ضعيف را ميدزديدند و اشخاص جاهل را گول ميزدند و با ديگر مردم با كمال درستي رفتار ميكردند. گاهي در وسط دريا كشتيهاي ديگران را ميگرفتند و كالاهاي موجود در آن را مصادره ميكردند و كاركنان كشتي را به اسارت درميآوردند.
كشتيهاي فنيقي در حدود 20 متر طول داشت و براي آنكه هوا و آب را بخوبي بشكافد نوك تيزي براي آنها تعبيه كرده بودند. هر كشتي يك بادبان داشت. غلامان پاروزن در دو طرف كشتي به پارو زدن مشغول بودند و كشتي را به حركت درميآوردند. در عرشه كشتي سربازان آماده ايستاده بودند تا در جنگ غافلگير نشوند. چون قطبنما وجود نداشت كشتيها زياد از ساحل دور نميشدند (تنه كشتي بيش از يكمتر و نيم در آب فرو نميرفت.)
پسازآنكه دريانوردان دريافتند كه به كمك ستارگان قطبي ميتوانند راه خود را تشخيص دهند، دريانوردي هنگام شب نيز معمول گرديد و رانندگان كشتي جرأت كردند كه در وسط اقيانوس كشتيراني كنند. سرانجام كار اين قوم دريانورد به جايي رسيد كه در حدود
______________________________
(27).Canneh
ص: 188
دو هزار سال پيش از واسكودوگاما «28» توانستند دماغه اميدنيك را كشف كنند. هرودت درباره اين گردش به دور افريقاي فنيقيان چنين ميگويد: «و چون فصل پاييز رسيد به خشكي فرود آمدند و زمين را كشت كردند و منتظر فصل درو ماندند و پسازآنكه محصول را درو كردند دوباره شراع كشيدند. چون دو سال براين بگذشت در سال سوم پس از گذشتن از ستونهاي هركول (جبل الطارق) به مصر رسيدند. چه حادثه شگفتانگيزي!»
در نقاط سوق الجيشي اطراف مديترانه مانند قادس، كارتاژ، مارسي، مالت، سيسيل، ساردني، كورس و حتي در نقطه دورافتادهاي همچون انگلستان پادگانهاي نظامي براي خود ترتيب دادند. جزيرههاي قبرس و ملوس «29» و رودس را در ضمن همين دريانوردي تسخير كردند. دريانوردان فنيقي در ضمن آمدوشدهاي خود، هنرها و علوم مصر و كرت و شرق نزديك را گرفتند و آنها را در يونان، افريقا، ايتاليا و اسپانيا پراكنده ساختند و شرق و غرب را با روابط بازرگاني و فرهنگي به يكديگر اتصال دادند. اينان در واقع نخستين مردمي هستند كه اروپا را از چنگال توحش بيرون كشيدهاند.
با اينكه اين قوم جهانگرد و تاجرپيشه عقايد و نظرات خرافي عجيبي داشتند به عقيده ويل دورانت: «فنيقيان شايسته آنند كه در تالار ملتهاي متمدن طاقچهاي داشته باشند، چه به احتمال قوي بازرگانان اين قوم الفباي مصري را به ملتهاي قديم آموختهاند ... روايات يوناني در اين مسأله اجماع دارد كه فنيقيان سبب داخل شدن الفبا به يونان بودهاند ...
بازرگانان فنيقي در سال 1100 ق. م. پاپيروس را از مصر وارد ميكردند و شك نيست كه اين گياه براي ملتي كه ميخواست صورت حساب نگاه دارد، و آن را از جايي بهجاي ديگر بفرستد، بسيار سودمند و مورد توجه بوده است. يونانيان براي آنكه از چپ به راست مينوشتند شكل پارهاي حروف را معكوس كردند، ولي الفباي آنان اساسا همان الفباي فنيقيان بود كه به ايشان آموخته بودند و همان است كه يونانيان بعدها به مردم اروپا آموختند. اين رمزهاي عجيب بدون شك گرانبهاترين قسمت ميراثي است كه از تمدنهاي قديم به ما رسيده است.» «30»
در پشت تپههاي لبنان، سوريه قرارگرفته است. شاهان دمشق مدتها در برابر آشوريان مقاومت كردند. مدارك نشان ميدهد كه در اين شهر، صنعتگران و غلامان به خدمت اربابان خود مشغول بودند. جالب توجه است كه در آن روزگار بنايان اتحاديه بزرگي تشكيل داده بودند «و كارگران نانواخانهها در شهر مگنسيا «31» دست به اعتصاب زدند.» «32»
مصر
اشاره
كشور باستاني مصر در شمالشرقي افريقا قرارگرفته و آبادترين مناطق آن قاره است كه ميان آبشار آسوان و درياي مديترانه واقع شده است. از روزگار قديم مصريان حيات خود را مديون رود پربركت نيل ميدانستند. هرودت مورخ يوناني ميگويد: مصر هديه نيل است.
______________________________
(28).Vasco de Gama
(29).Melos
(30). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين.
(31).Magnesia
(32). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 433 تا 440 (به اختصار).
ص: 189
در مصر تقريبا باران نميبارد و هواي آن صاف است. رود حياتبخش نيل، از درياچه- هاي ويكتوريا و آلبرت سرچشمه ميگيرد و در اواسط بهار كمآب است ولي بعدا بر اثر باران استوائي افريقا و ذوب شدن برف كوهها رودخانه به طغيان ميافتد و آب آن، زمينهاي دو طرف را فراميگيرد. از اوايل پاييز فرو رفتن آب رودخانه شروع ميشود و در اواخر زمستان به سطح طبيعي خود ميرسد و طبقهاي از گلولاي حاصلخيز باقي ميگذارد. همينكه زمين خشك شد كشاورزان به كار كشت ميپردازند. گندم را در آذر ميكارند و در فروردين درو ميكنند.
شناسايي مصر
اكتشاف تاريخ مصر با حمله ناپلئون در سال 1798 آغاز گرديد.
دردوره قرون وسطي تنها چيزي كه از مصر ميدانستند اين بود كه اين سرزمين روزي جزو مستعمرات رومي بود. در دوره رنسانس نيز آغاز تمدن را از يونان ميدانستند و از مصر جز اهرام آن چيزي نميشناختند. پسازآنكه شامپوليون «33» با صبر و شكيبايي بسيار به حل و كشف رموز و نوشتههاي هيروگليفي مصر توفيق يافت، مقدمات كشف اسرار تاريخي اين ملت باستاني فراهم گرديد.
در حدود چهارهزار سال ق. م. ساختن افزارهاي سنگي در سرزمين فراعنه رفتهرفته ظريفتر ميشود و آثار مصنوعات فلزي آشكار ميگردد. در اين دوره تمدن در ميانه راه شكار و كشاورزي بود. مردم كرجي ميساختند، گندم را آرد ميكردند، با الياف كتان پارچه و فرش براي خود ميبافتند، خود را ميآراستند و با مواد معطر، خوشبو ميكردند، از ريشتراشي و اهلي كردن حيوانات آگاه بودند، نقاشي و صورتسازي را دوست ميداشتند. در همين ايام، بتدريج، طبقات و در نتيجه حكومت و دولت به وجود ميآيد و سلاطين و فراعنهاي براين مملكت حكومت ميكنند كه چند تن از آنان ظاهرا خيرخواه و دادگر و اغلب ظالم و بيدادگر بودند. ساختن اهرام مصر، كه يك يادگار مذهبي است، به دست سلاطين مستبد و بيدادگر انجام گرفته؛ به گفته هردوت: «بناي نخستين اهرام مصر با تحمل رنج فراوان صورت گرفت، از كوههاي عربستان سنگ ميكندند و به دره نيل ميآوردند. در هرنوبت صد هزار نفر ناچار بودند براي مدت سهماه بيگاري كنند. دو سال طول كشيد تا مردم راه ساختند و سنگها را به پاي هرم رسانيدند و به نظر من اينكار از ساختن خود هرم كمتر نيست.»
مهندسي در مصر نه تنها از يونان و روم پيشرفتهتر بود، بلكه از اروپاي قبل از انقلاب صنعتي نيز برتر و بالاتر بود؛ مثلا در عهد «سنوسرت» سوم ديواري به طول 43 كيلومتر دور درياچه موريس كشيدند و با اين كار دو هزار متر زمين باتلاق را قابل كشت ساختند.
مهندسين مصري ترعههاي فراواني حفر كردند كه بعضي از آنها نيل را به بحر احمر اتصال ميداد. براي كار كردن در زير آب از صندوقهاي غوطهور استفاده ميكردند. سنگهاي كوهپيكر را بر روي تيرهاي آغشته به پيه حركت ميدادند. حملونقل انسان بوسيله حيوانات باركش انجام ميگرفت. شتر تا زمان بطالسه در مصر وجود نداشت. مردم فقير پياده سفر ميكردند ولي ثروتمندان در تخت روان مينشستند و بندگان، آنها را به هرجا ميخواستند ميبردند. و بعدها استفاده از ارابه نيز معمول گرديد. وسايل ارتباطي زياد نبود
______________________________
(33).Champollion
ص: 190
ولي چاپارهاي مصري منظم بودند. در يكي از پاپيروسهاي قديم نوشته شده: «بوسيله نامهرسان براي من چيزي بنويس.» بازرگاني داخلي بيشتر جنبه مبادله جنسبهجنس داشت و اين كار در جمعهبازارهاي دهكدهها صورت ميگرفت. در تجارت خارجي دولتهاي مختلف خاورميانه ازجمله مصر، به اصل حمايت بازرگاني بوسيله سدهاي محكم گمركي ايمان داشتند.
مصريان بر اثر مبادلات تجاري ثروت فراواني كسب كردند. مدتها سكه در معاملات رواج نيافته بود، همهچيز حتي حقوق كارمندان به صورت جنسي پرداخت ميشد. پس از فراوان شدن فلزات قيمتي، بهاي اجناس بوسيله شمشهاي طلا داده ميشد. اعتبار تجاري و حواله با سند، جانشين مبادله جنس به جنس گرديد و در همهجا محرران و نويسندگاني بودند كه با تنظيم اسناد قانوني و انجام كارهاي محاسباتي، به سرعت معاملات كمك ميكردند. «هركس از موزه لوور ديدن كرده باشد ناچار مجسمه آن محرر مصري را ديده است كه چهارزانو نشسته و تقريبا لخت است و علاوه بر قلمي كه به دست دارد قلم ديگري از راه احتياط بر پشت گوش زده است. اين محرر از كارهاي انجام شده و كالاهايي كه تحويل دادهاند و بها و سود و زيان آنها صورت برميدارد، حساب جانوراني كه به كشتارگاه رفتهاند يا اندازه غلهاي را كه فروختهاند، نگاه ميدارد و وصيتنامهها به دست وي تنظيم ميشود.» «34»
دولت
شاهان و اشراف بوسيله مأمورين و محرران خود نظم و تسلط خود را در مملكت حفظ ميكردند. بعضي الواح قديمي محرراني را نشان ميدهد كه مشغول سرشماري هستند، يا حساب ماليات بردرآمد و يا حساب بالا آمدن آب نيل را ميكنند تا بتوانند ميزان محصول و درآمد تقريبي دولت را تشخيص بدهند. اين محرران بر امور تجارت و صناعت نيز نظارت داشتند و تقريبا در آغاز تاريخ، سازمان اقتصادي را تحت نظارت دولت درآورده بودند.
قوانين مدني و جنايي با قدرت اجرا ميشد. براي مالكيت و تقسيم ارث قوانين دقيقي وجود داشت. كساني كه از لحاظ وضع اقتصادي و اجتماعي يكسان بودند در مقابل قانون متساوي الحقوق بودند. در يك سند تاريخي قضات از طرفين دعوي خواستهاند كه اظهارات خود را از طريق نطق و خطابه ايراد نكنند بلكه كليه مطالب را به صورت كتبي به محكمه تقديم كنند. در آن ايام جزاي سوگند دروغ، كشتن بود. گرفتن اقرار با شكنجه، بريدن بعضي از اعضاي تبهكاران، زدن با چوب، تبعيد به محل استخراج معادن، دار زدن، خفه كردن، بر چهارميخ سوزاندن و زندهزنده موميايي كردن جزو كيفرهاي معموله بود.
اداره مملكت بوسيله وزيري صورت ميگرفت كه سمت نخستوزيري و رياست دادگستري و خزانهداري را داشت. او به شكايات عموم رسيدگي ميكرد و موظف بود كه عدالت را رعايت كند. شاه قدرت و الوهيت داشت. بيست نفر مأمور تزيين و آرايش فرعون بودند. موي سر، كلاه و ناخنهاي او هريك مأمور و مراقب خاصي داشت.»
______________________________
(34). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 240 به بعد (به اختصار).
ص: 191
اخلاق اجتماعي
دولت مصر در بسياري از چيزها حتي همخوابه شدن با نزديكان و محارم به دولت ناپلئون شباهت داشت. شاه غالبا خواهر و گاهي دختر خود را به همسري خويش انتخاب ميكرد به اين بهانه كه خون خاندان سلطنتي را پاك و پاكيزه نگاه دارد ... فرعون غير از خواهران خود، زنان ديگري از ميان اسيران جنگي برميگزيد ... ولي توده مردم، مانند همه افراد ملتهاي ديگر كه درآمد متوسطي دارند، به يك زن قناعت ميورزيدند. طلاق بندرت اتفاق ميافتاد. هرگاه زني زنا ميداد شوهر او ميتوانست بدون دادن هيچ حقي او را از خانه بيرون كند. ولي اگر جز در اينصورت، وي را طلاق ميگفت ناچار بود قسمت بزرگي از املاك خانواده را به وي واگذارد. وضع زنان بطور كلي خوب بود، آنها در كوچه و خيابان، با آزادي كامل آمدورفت ميكردند. بعضي از زنها به كارهاي صنعتي و تجاري ميپرداختند.
سياحان يوناني از نظاره تسلط و آزادي زنان در امور اجتماعي سخت متعجب ميشدند.
«پتاح حوتپ» در نامهاي به فرزند خود چنين مينويسد:
اگر كامياب شدي و خانه خود را آراستي و از ته دل زنت را دوست داشتي شكم او را پركن و پشتش را بپوشان ... و تا زماني كه او را در اختيار داري دلش را شاد نگاه دار، زيرا كه وي براي كسي كه مالك آن است همچون كشتزار حاصلخيزي است ... و اگر به مخالفت با وي برخيزي بايد بداني كه اين سبب خانهخرابي توست. «35»
او در نوشته ديگري به فرزند خود چنين اندرز ميدهد:
هرگز مادرت را فراموش مكن ... چه وي مدت درازي ترا چون بار سنگيني در شكم نگاه داشته و پسازآنكه ماههاي حمل تمام شد ترا زاييده.
سه سال تمام ترا به دوش كشيده است و پستان به دهانت گذاشته، به تو غذا داده و از پليدي و ناپاكي تو روي ترش نكرده است. در آن هنگام كه به مكتب ميرفتي و نوشتن را ميآموختي، هرروز از خانه نان و آبجو با خود به نزد آموزگار تو ميآورد.» «36»
شايد اين منزلت عالي كه در مصر براي زنان موجود بود از اين جهت پيدا شده كه در آن سرزمين تسلط زن و مادرشاهي بر تسلط مرد يا پدرشاهي غالب بوده است. سبب زناشويي با خواهران آن بود كه مردان ميخواستند از ميراث خانواده كه از مادر به خواهر انتقال مييافته بهرهبرداري كنند و نگذارند به چنگ بيگانگان بيفتد. ولي اين وضع بعدها تغيير يافت و ظهور جنگهاي استعماري و تسلط يونانيان به تغيير اوضاع اجتماعي كمك كرد.
حق طلاق گرفتن كه از حقوق مسلم زنان بود از آنان سلب شد، نگاهداري و پرستاري اطفال با دقت كامل صورت ميگرفت، در اظهار عشق و زناشويي حق تقدم با زن بود، نامهها و غزلهاي عاشقانهاي كه از آن ايام به يادگار مانده بيشتر از طرف زن به مرد خطاب شده و زن از مرد ميخواسته تا زمان و مكاني براي ملاقات تعيين كند يا با صراحت از او خواستگاري
______________________________
(35 و 36). همان، ص 249.
ص: 192
نمايد.
در يكي از نامهها چنين نوشته شده «اي دوست زيباي من، من خواستار آنم كه همسر تو باشم و كدبانو و صاحب اختيار املاك تو شوم.» «37»
شرم و حيا به صورت كنوني در آن روزگار نبود. قبرها و معابد را با صورتها و نقشههاي برجستهاي كه همه قسمتهاي مختلف بدن با كمال وضوح در آن ديده ميشد، تزيين ميكردند. دختران خونگرم مصري در دهسالگي آماده ازدواج بودند و پسران و دختران پيش از ازدواج باهم ارتباط داشتند. زنان بدكار و دختران رقاص در محافل طبقات عالي راه داشتند، حتي لواط در مصر طرفداراني داشت. دختران لباسهاي شفاف برتن ميكردند يا اصلا بدون لباس خود را با دستبند و گوشواره و خلخال ميآراستند. زنان مانند امروز موهاي خود را كوتاه ميكردند. مردان ريش خود را ميتراشيدند و سر خود را با گيسوان عاريه زينت ميدادند و گاه براي آنكه بهتر بتوانند كلاهگيس بر سر بگذارند سر خود را ميتراشيدند، گونهها و لبان خود را با غازه سرخ ميكردند و به ناخنهاي خود رنگ ميزدند، گيسوان و دست و پا را روغنمالي ميكردند. زنان سرمه ميكشيدند. در معابد آن ايام مقدار زيادي اسباب آرايش، آينه و استره و اسباب مجعد ساختن مو و سنجاق زلف و شانه و هفت نوع روغن و كرم و اسباب بزك و بشقاب و قاشقهاي مختلف از چوبي و عاجي و مرمري و مفرغي به صورتهاي زيبا، به دست آمده است. در دوره سلطنت قديم بدن مردان و زنان در كوچه و بازار تا نافگاه برهنه بود و لنگ كوتاهي از پارچه سفيد تا بالاي زانو را ميپوشانيد و چون شرم و حيا مولود عادت است و طبيعت را در آن دستي نيست، اين پوشش ساده اسباب آسايش خاطر آن مردم را فراهم ميآورد؛ همانگونه كه دامنها و سينهبندهاي انگليسي زمان ملكه ويكتوريا يا لباسهاي شبنشيني زمان حاضر نيز چنين است. اين ضرب المثل قديمي چه صحيح ميگويد كه: «فضيلت چيزي نيست جز معنايي كه گذشت روزگار به كارها و عادات ما ميدهد.» ولي اين احوال دوام نيافت و به گفته ويل دورانت روشها و رسوم جديد «بهشت برهنگي ابتدايي را به جهنم تجمل در لباسپوشي مبدل ساخت.»
اهرام مصر
در سرزمين مصر اهرام بسياري از فراعنه همچنان برجاي مانده است. ازجمله هرم خئوپس «38» كه بزرگترين بناي سنگي دنياست، به نظر جهانگردان چون كوهي جلوهگري ميكند و هنر و قدرت بشر پنجهزار سال پيش را كه با نداشتن وسايل علمي جديد به چنين كار شگرفي دست زده است، آشكار ميسازد. به قول مورخان براي برافراشتن اين بناي رفيع متجاوز از يكصد هزار كارگر قريب سيسال به كار و كوشش مشغول بودند و يكسوم آنها در اثر دشواري كار و ستمگري عمال فرعون بر سر اين كار تلف شدند. زيربناي اين هرم سيهزار متر مربع است. به گفته هرودت، درون هرم نزديك سههزار اتاق ساخته بودند. در اين بنا دو ميليون و سيصد هزار قطعه سنگ، كه هريك بين دو تا سه تن وزن داشته، به كار رفته است. وزن تقريبي آن هفت ميليون تن است
______________________________
(37). همان، ص 250.
(38).Cheops
ص: 193
و با اين مقدار سنگ ميتوان ديواري به ارتفاع يكمتر اطراف خاك فرانسه كشيد.
هنوز به خوبي معلوم نيست كه قطعات تراشيده سنگهاي هرم را كه گاهي به 14 متر مكعب ميرسيده، با چه وسايلي تا حدود 160 متر ارتفاع بالا بردهاند. و مصريان براي آنكه عظمت اين شاهكار بشري را نشان دهند، ميگويند: «همه عالم از زمان ميترسند ولي خود زمان از اهرام بيم دارد.» اهرام جايگاه مردگان بود.
بعضي معتقدند كه مصريان قديم مانند هندوان، زنان و بندگان مرده را با او در گور ميكردند كه پس از مرگ به خدمت او كمر بندند؛ ولي بعلت دشواريهايي كه اين عمل داشت، مصريان بتدريج به تصويرهاي كوچكي از زنان و غلامان و ملزومات ديگر اكتفا كردند كه بجاي آنان در گور مينهادند. پسازآنكه رسم گذاشتن تصوير بهجاي اصل پذيرفته شد، هنرمندان مصري آثار هنري بسيار زيبايي از خود در گورها به يادگار گذاشتند.
منظره مزرعه در حال خيش كردن، منظره درو كردن محصول، صحنه پختن نان، و جفتگيري گاو نر با گاو ماده و نظاير اينها زياد در مقابر مصري ديده ميشود.
با اينكه سنگ اهرام از صدها فرسنگ راه به پاي اهرام آورده ميشد چنان مينمود كه اين سنگها در نزديكي دست كارگران است زيرا در به كار بردن سنگهاي عظيم هرگز صرفهجويي نميكردند. هرم خوفو (خئوپس) داراي دو ميليون و نيم پاره سنگ است كه وزن متوسط پارهسنگها دو تن و نيم است. اين هرم زميني به وسعت 46 هزار متر مربع را ميپوشاند و 146 متر ارتفاع دارد. در داخل آن تابوتهاي مرمرين فرعون هنوز باقي است ولي دزدان آنها را شكسته و محتواي آنها را به يغما بردهاند. قبل از آنكه مرده را در تابوت بگذارند جسد او را با دقت تمام موميايي ميكردند.
هرودت طرز موميايي كردن را چنين بيان ميكند:
طرز موميايي
در آغاز كار مخ مرده را با چنگكي از بيني بيرون ميآوردند و چون پارهاي از مخ را به اين ترتيب بيرون ميآوردند، باقيمانده را با داخل كردن بعضي داروها بيرون ميآوردند. پس از آن با سنگ برندهاي پهلوي ميت را ميشكافتند و امعاء و احشاء او را خارج ميكردند. آنگاه درون شكم را با شراب خرما ميشستند و در آن گردهاي خوشبو ميپاشيدند. سپس آن را با مواد معطر پر ميكردند و به صورت اول خود ميدوختند. چون اين كارها انجام شد نعش را مدت 70 روز در حمامي از نترون (سيليكات دوسديم و آلومينيوم) قرار ميدادند. بعد مرده را ميشستند، و با نوارهاي پارچهاي آغشته به موم نوارپيچ ميكردند و اين نوارها را با قشري از صمغ مخصوص ميپوشانيدند كه مصريان آن را بهجاي سريشم به كار ميبردند. چون اين كارها تمام شد صاحبان مرده، جسد مرده خود را ميگيرند و براي آن تابوتي از چوب به صورت انسان ميسازند و مرده را در آن ميگذارند و پسازآنكه در آن را محكم بستند، آن را در لحد به صورتي قرار ميدهند كه ايستاده و به ديوار تكيه داشته باشد. با اين خرجهاي سنگين، اجساد مردگان خود را براي محفوظ ماندن موميايي ميكردند.
ص: 194
ويل دورانت با توجه به اين ضرب المثل مصري كه «همه عالم از زمان ميترسند ولي خود زمان از اهرام ترس دارند.» مينويسد كه:
از ارتفاع هرم خوفو (خئوپس) با گذشت زمان 6 متر كاسته شده و تمام پوشش مرمرين آن از بينرفته، همينطور به ساير اهرام مصر كمابيش آثار تسلط زمان مشهود است.
شايد هيچ كشوري به اندازه مصر به خود شاه نديده است. يكي از شاهان اين سرزمين در دوره سلطنت ميانه به فرزند خود دستورهايي ميدهد كه براي نشان دادن سطح فكر و طرز حكومت آن ايام نقل پارهاي از آنها خالي از فايده نيست: «بر تمام زيردستان خود سختي كن؛ چه، ملت به كسي اهميت ميدهد كه از او بترسد. هيچوقت به تنهايي به ايشان نزديك مشو، دلت را از محبت يك برادر پر مساز و براي خود دوست مگير. در آن هنگام كه به خواب ميروي قلب خودت را پاسبان خود قرار بده، چه هيچكس در روزهاي بدبختي دوستي ندارد.» در دوره اين پادشاه وضع عمومي مردم بهبود يافت و ترعهاي ميان نيل و بحر احمر حفر گرديد. «39»
وضع اقتصادي
مهمترين فعاليت اقتصادي مصريان زراعت بود. هرودت كه در 450 ق. م. از اين سرزمين ديدن كرده وضع كشاورزي آنها را چنين توصيف ميكند:
آنان ميوههاي زمين را با تحمل رنج كمتري به دست ميآورند؛ چه، آنان ناچار نيستند زمين را خيش كنند يا بيل بزنند يا هرنوع كاري كه ديگران براي به دست آوردن محصولي از دانه ميكنند، انجام دهند؛ و اين از آنجهت است كه وقتي آب نيل زياد ميشود، زمينهاي آنان را آبياري ميكند و چون آب آن پس مينشيند هركس بر زمين خود دانه ميافشاند و خوكهاي خود را در آن رها ميكند و چون اين خوكها با دست و پاي خويش دانهها را در زمين نشاندند، وي منتظر ميماند تا هنگام درو برسد. آنگاه محصول را جمع ميكند.
«اقتصاد مصر مبتني بر كشاورزي و دامپروري و تكنيك آن سخت ابتدايي بود. از كلنگ و خيش چوبي استفاده ميكردند.» «40»
غلات، ماهي و گوشت خوراك اصلي مردم را تشكيل ميداد ولي نبايد تصور كرد كه كشاورزان زندگي متوسطي داشتند؛ چه هرجريبي از زمين مصر ملك فرعون بهشمار ميرفت. از برزگران مالياتهاي مختلف ميگرفتند. نويسنده ظريفي در آن ايام وضع اين طبقه را چنين بيان ميكند:
آيا در خيال خود مجسم ساختهاي كه چون ده يك غله را از كشاورزان بعنوان
______________________________
(39). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين.
(40). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 168 به بعد.
ص: 195
ماليات ميگيرند، چه حالي دارند؟ كرمها نيمي از گندم را خوردهاند و اسب آبي، بازمانده را از ميان برده است. بر مزرعه دستههاي بزرگي از موش هجوم آورده و ملخ بر سر آن ريخته و چهارپايان و پرندگان قسمت مهمي از آن را ربودهاند و اگر كشاورز لحظهاي از جمعآوري باقيمانده غفلت ورزد، دزدان خواهند ربود.
از اين گذشته تسمههايي كه گاوآهن و بيل را بوسيله آن ميبندند پاره شده و بايد نو شود و گاوي كه به گاوآهن بسته ميشد، مردهاست. درست در اين هنگام تحصيلدار از كشتي پياده ميشود تا عشريه را وصول كند و دربانان انبارهاي شاهي با چوبدستي و زنگيان با شاخههاي نخل فرا ميرسند و فرياد ميزنند: «بياييد!» ولي چيزي نيست كه بگيرند و بههمين جهت، فلاح بيچاره را به زمين مياندازند و دستوپاي او را ميبندند و بهطرف ترعه ميكشند و از سر او را به آب مياندازند، زنش را نيز با او ميبندند و كودكانش را به زنجير ميكشند و همسايگان از اطراف او فرار ميكنند ...
با اينكه اين قطعه ادبي، خالي از گزافهگويي نيست تا حدي وضع آن روزگار را مجسم ميكند.
پسازآنكه در نتيجه كار كشاورزان محصول بيش از احتياج فراهم گرديد مجالي براي فعاليتهاي صنعتي و تجاري پيدا شد. چون در مصر مواد معدني كمياب بود ناچار مواد مورد نياز را از نوبه و عربستان وارد ميكردند و چون معادن مصر در نقاط دوردست بود استخراج آنها مقرونبهصرفه نبود. ظاهرا سلاطين مصر زندانيان محكوم و اسراي جنگي را گاهي تنها و گاه با خانوادههايشان به معادن طلا ميفرستادند و آنان آنقدر در اين راه رنج ميبردند تا بميرند. «مبادلات به صورت جنسبهجنس انجام ميشد يعني مثلا ماهي با كفش يا سبزي مبادله ميشد.» «41»
صنعتگران
صنعتگران مصري با مفرغ، شمشير، خود، زره، چرخ ارابه، غلتك، اهرم، قرقره، چرخ خراطي و متههايي كه سختترين سنگ را سوراخ ميكرد و اره سنگبري ميساختند. علاوهبراين، آنها آجر، سيمان و گچ تهيه ميكردند.
ظروف سفالين را با ورقهاي از شيشه لعاب ميدادند و شيشه و بدل چيني را با الوان مختلف تزيين مينمودند. در منبتكاري مهارت داشتند و كشتي و ارابه و صندلي و تخت و تابوت را به اين ترتيب آرايش ميدادند. با پوست جانوران چيزهاي مختلف ميساختند و با گياه پاپيروس، ريسمان، طناب، حصير، كفش سرپايي و كاغذ درست ميكردند. عدهاي در ميناكاري، لعاب دادن و ورنيزدن مهارت داشتند و علم شيمي را عملا در كارهاي صنعتي به كار ميبردند. در پارچهبافي استاد بودند. ضمن كاوشها، قطعه پارچهاي مربوط به چهار هزار سال قبل پيدا شده كه باوجود تصرف زمان، ظرافت خود را حفظ كرده و از بهترين پارچههاي بافت امروز ظريفتر است. پشل «42» ميگويد: «اگر اطلاعات فني مصريان را با آنچه خود داريم مقايسه كنيم درخواهيم يافت كه پيش از اختراع ماشين بخار، ما تقريبا در هيچچيز
______________________________
(41). همان، ص 169.
(42).Peschel
ص: 196
بر آن مردم برتري نداشتيم.»
اهل صنعت بيشتر مردم آزاد بودند. هر صنعت به طبقه خاصي اختصاص داشت و پسران، حرفه پدر خود را تعقيب ميكردند. هر صنف رئيس و سركارگري داشت كه كارها و مصنوعات آنان را ميفروخت و حق هريك را ميداد. برروي يك لوحه گچي كه در موزه انگلستان محفوظ است يكي از سركارگران نام 43 كارگر را نوشته و در برابر نام هريك، روزهاي غيبت و علت آن را از بيماري و عبادت يا تنبلي ذكر كرده است. اعتصاب فراوان پيش ميآمد و يكبار چنان اتفاق افتاد كه مزد كارگران مدت زيادي پرداخت نشد و آنان رئيس خود را محاصره كردند و گفتند: «ما را گرسنگي و تشنگي به اينجا كشانيده است.
لباس و روغن و خوراك نداريم. دراينباره به خواجه ما فرعون بنويس و به حاكم ولايت كه كارهاي ما به دست اوست، بنويس تا چيزي به ما بدهند كه از آن گذران كنيم.» بنابر روايتي يوناني، يكمرتبه شورش بزرگي در مصر رويداد كه در نتيجه بندگان به يكي از ايالات مسلط شدند و با گذشت زمان تسلط آنان بر آن ايالت به رسميت شناخته شد.
زنان و مردان به خودآرايي و زينت علاقه فراوان داشتند و خود را با انگشتري، بازوبند و گلوبندهايي كه با مرواريد و سنگهاي گرانبها آراسته شده بود، زينت ميدادند. بطور خلاصه بايد گفت كه اگر زنان قديم مصر اكنون دوباره به دنيا ميآمدند از لحاظ رنگ كردن و روغن زدن سر و صورت و خود را با جواهرات آراستن، محتاج آن نبودند كه چيزي از زنان معاصر بياموزند.
علوم و معارف
در جامعه مصري كاهنان مقدمات علوم را به فرزندان طبقات ممتاز ميآموختند و براي علم مقام و ارزش بزرگي قائل بودند. در پاپيروسهايي كه از آن ايام به يادگار مانده جملاتي از اين قبيل به چشم ميخورد: «به درس و علم دل بده و آن را همچون مادرت دوست بدار!»، «هيچچيز گرانبهاتر از علم نيست.»، «هيچ حرفهاي نيست كه آدمي در آن تحت امر ديگري نباشد و تنها مرد عالم است كه در تحت حكومت خويشتن است.»
فضيلت و تقدس و انضباط مورد توجه بود. در يكي از دفاتر چنين نوشتهاند: «وقت خود را به هوس و آرزو ضايع مكن كه چون چنين كني عاقبت بدي خواهد داشت، كتابي را كه دردست داري با دهان بخوان و از كسي كه از تو داناتر است نصيحت بپذير!» كتك زدن نوآموزان معمول بود. پسازآنكه جوانان معلومات لازم را فراميگرفتند، مدتي بهعنوان كارآموزي نزد كارمندان حكومت تمرين و ممارست ميكردند. كاغذ از مهمترين كالاهاي تجاري است كه جامعه مصر قديم به جهان بخشيده است. آنها براي اولينبار از پاپيروس كاغذ ساختند و يكي از اركان تمدن را به وجود آوردند. در روي همين اوراق نوشتههايي كه مربوط به پنجهزار سال پيش است باقيمانده كه به آساني خوانده ميشود.
براي نوشتن، مركب و قلم خاصي به كار ميبردند. الفباي مصري پس از تكامل مركب از 24 حرف بود كه با تجار مصري و فنيقي ابتدا به كشورهاي اطراف مديترانه و سپس از راه يونان و روم در سراسر زمين پراكنده شد.
ص: 197
آثار ادبي كه از روزگار قديم باقيمانده نيز جالب و شامل داستانها و مضامين افسانهاي و غزليات و اشعار عاشقانه زيباست. قبل از آنكه كليله و دمنه و آثار «لافونتن» و «كريلوف» در جهان منتشر شود، ادباي مصري به زبان جانور و مرغ، نقايص و شهوات و عواطف انساني را مجسم ساخته و به زباني حكيمانه مردم را به حقايق اخلاقي و اجتماعي واقف مينمودند. در غزليات عشقي بيشتر سخن از عشق خواهر و برادر به ميان است.
حساب و هندسه
اغلب علما و دانشمندان مصري از بين كاهنان برخاستهاند، چه، اين طبقه به اقتضاي شغل، آسايش و مجال كافي براي مطالعه و تحقيق داشتهاند.
سابقه علوم رياضي در مصر به عهد اهرام و پيش از آن ميرسد، زيرا نقشه اهرام و اندازهگيري آن بدون داشتن اطلاعات وسيع رياضي ممكن نبود. علاوهبراين، بالا آمدن و فرونشستن آب نيل و ارتباط آن با ميزان محصول سبب شد كه رياضيدانان قديم مصر در علم هندسه پيشرفت نمايند. مصريان براي نماياندن عدد «1» خطي ميكشيدند و براي «2» دو خط ميكشيدند و همينطور براي رقم «9» نه خط ميكشيدند. بطور كلي ارقامي كه براي نمايش اعداد به كار ميرفت سخت و دشوار بود. مصريان اعداد را با ده رقم نمايش ميدادند و از صفر و سلسله اعشار بيخبر بودند. كسر متعارفي را كه صورت آن هميشه واحد باشد ميشناختند و براي نماياندن 3/ 4 آن را به صورت 1/ 4+ 1/ 2 نمايش ميدادند.
«جدول ضرب و جدول تقسيم به اندازه اهرام مصر قدمت دارد.» در پاپيروسي مربوط به دوهزار سال ق. م. با مقياسهايي راه اندازه گرفتن انبار گندم يا مساحت مزرعه را نشان داده است و از معادلات جبري درجه اول سخن رفته است. علماي هندسه مصري تنها به اندازه گرفتن مساحت مربع و دايره و مكعب قناعت نداشتند بلكه حجم استوانه و كره را نيز اندازه ميگرفتند و براي نسبت محيط دايره به قطر آن يعني عدد «پي» رقم 16/ 3 را به دست آورده بودند. بهقول ويل دورانت: فخر ما به اين است كه در مدت چهار هزار سال آن اندازه پيش رفتهايم كه از 16/ 3 به 1416/ 3 رسيدهايم!
مصريها در رشته نجوم اطلاعات وسيعي نداشتند. با اينهمه قرنهاي متوالي حركت سيارات و وضع آنها را در آسمان تحت نظر گرفته و ثبت ميكردند. ثوابت را از سيارات تشخيص ميدادند و در زيجهاي خود از ستارگان قدر پنجم كه عملا با چشم غيرمسلح ديده نميشود ياد كردهاند.
آنها درباره تأثير ستارگان در سرنوشت انسان چيزها نوشتهاند كه سرانجام به وضع تقويم منتهي گرديد و اين تقويم بعدها عنوان بزرگترين هديه مصر به نوع بشر را پيدا كرد.
مصريها در ابتدا سال را به سه فصل چهار ماهه قسمت ميكردند كه فصل اول، فصل برآمدن و زياد شدن و فرونشستن آب نيل است و فصل دوم، فصل زراعت و فصل سوم، فصل درو بود. آنها عدد روزهاي ماه را 30 به حساب ميآوردند. «43»
______________________________
(43). همان، ص 202 سه.
ص: 198
مصريان قديم با آنكه هنگام موميايي كردن فرصت كافي براي مطالعه و تحقيق در ساختمان بدن انسان داشتند، در اين كار پيشرفت شاياني ننمودند. با اين حال آنها استخوانهاي بزرگ و امعاء و احشاء را با دقت وصف كردهاند. قلب را محرك اصلي بدن و مركز جهاز دوران خون دانستهاند. در يك پاپيروس نوشته شده: «رگهاي قلب به همه اندامهاي بدن ميرود و طبيب، خواه دست خود را بر پيشاني انسان بگذارد يا بر پشتسر يا بر دست و پاي او، همهجا با قلب روبرو ميشود.» ميان اين گفتار و آنچه لئوناردو داوينچي «44» و هاروي «45» گفتهاند گامي بيش نيست ولي براي برداشتن اين گام سههزار سال زمان لازم بود.
در علم طب مصريان موفقيتهايي كسب كردند. بايد دانست كه طبابت قديم مصري بيشتر صورت سحر و جادو داشته و گمان ميكردند كه چون شيطان به جسم كسي درآيد بيمار ميشود و علاج آن را خواندن عزايم و اوراد ميدانستند. مثلا زكام را با خواندن اين عبارت معالجه ميكردند: «اي سرماي پسر سرما بيرون شو، اي كه استخوانها را خرد ميكني و هفت سوراخ سر را بيمار ميسازي ... خارج شو و بر روي زمين بيفت. اي گند، اي گند، اي گند!» ولي بعدها طب مصري ترقي كرد و در رشته جراحي و قابلگي و امراض زنانه و امراض معده و چشم، عدهاي به نام متخصص مردم را مداوا ميكردند. در يك پاپيروس قديمي از 48 حالت جراحي از شكستگي كاسه سر تا جراحتهاي نخاع بحث شده. اهميت طبيب مصري به پايهاي بود كه كورش يكي از آنها را به كشور خود دعوت كرد. امراض معمولي آن ايام عبارت بود از سل استخوان، تصلب شرايين، سنگ كيسه صفرا، آبله، فلج اطفال، فقر الدم، التهاب مفاصل، صرع، نقرس، اپانديسيت، چرك كردن لثه و كرمخوردگي دندان، در مقابل اين امراض پزشكان مصري دستورهاي دارويي ميدادند. در يك پاييروس نام هفتصد دارو براي درمان امراض گوناگون از گزش افعي تا تب نفاسي ذكر شده. علاوه بر گياهها و ريشههاي شفابخش از خون سوسمار، دندان گراز، مغز سر سنگپشت، شير زن تازهزا، و پيشاب دختر بكر براي مداواي بيماران استفاده ميكردند.
مصريان سعي داشتند با وسايل بهداشتي نظير ختنه كردن و استعمال مسهل و تنقيه تندرستي خود را حفظ كنند.
پليني «46» عقيده داشت كه مصريان عادت به تنقيه كردن را از لكلك آفريقايي آموختهاند. اين حيوان كه غالبا مبتلا به يبوست است منقار خود را در مقعد داخل ميكند و آن را به عنوان آلت تنقيه به كار ميبرد.
هنر
ويل دورانت ميگويد: «در زماني كه بايد گفت تازه تمدن آغاز مي- شده در مصر هنر نيرومند و رسيدهاي را مشاهده ميكنيم كه بر هنر تمام ملتها برتري دارد و جز هنر يونان هيچ هنري به پايه آن نرسيده است ... معماري باشكوهترين هنرهاي باستاني است؛ چه در آن، مراعات دوام و عظمت و در عينحال زيبايي و كارآمدي شده و اين عناصر باهم هماهنگ درآمده است. اين هنر از كار ساده آراستن گورها و نقش كردن ديوار خارجي خانهها آغاز كرده است. در بعضي جاهاي خانه كارهاي ساده
______________________________
(44).Leonardo DA Vinci
(45).Harvey
(46).Pliny
ص: 199
چوبي (پنجره و درهاي چفت شده) ديده ميشود. سقف را از چوب نخل، كه نرم و با مقاومت است، ميپوشانيدند ... توانگران در اطراف خانه خود باغهاي زيبايي داشتند. در شهرها براي مردم فقير باغهاي عمومي وجود داشت. كمتر خانهاي بود كه در آن گلي ديده نشود.
استفاده از گليم و قالي و فرش معمول بود. مصريها هنگام صرف غذا چهار زانو مينشستند و با دست غذا ميخوردند، بعدها طبقات ممتاز از صندليهاي بلند بالشدار استفاده كردند. استفاده از سنگ، به علت گراني، فقط براي كاهنان و سلاطين ميسر بود. در ساختمانهاي مجلل قديم، طاقها و دهانههاي قوسي ماهرانه و نقشهاي تزييني بينظير ديده ميشود.
حجاري و مجسمهسازي نيز در مصر ترقي و پيشرفت فراوان كرد. هنر مجسمهسازي در مصر به حدي زنده و جاندار است كه در هيچ كشوري نظير آن ديده نشده؛ مجسمه زني كه دارد گندم آسياب ميكند چنان است كه گويي با تمام حواس و عضلات خود به كار اشتغال دارد.
هنرهاي كوچك در مصر بزرگترين قسمت هنر را تشكيل ميداد. مهارت و نيرويي كه سبب ساخته شدن كرنگ و اهرام شده و معابد را از آنهمه مجسمه پر كرده است، به آراستن داخل خانهها و زينت دادن بدن و فراهم آوردن تمام وسايل لذت و آسايش و تجمل زندگي نيز پرداخته است. بافندگان مصري فرشها و پارچههاي گلابتوندار براي زينت ديوارها و پشتيها و بالشهايي چنان ظريف و لطيف ميبافتند كه مايه حيرت است و همان نقشهاي ابتكاري مصر است كه به سوريه انتقال يافته و در اين زمان مايه شهرت زريهاي دمشقي شده است.
آثار هنري مصر بسيار متنوع بود؛ صندليهاي مرصع به سيم و زر، تختخوابهاي بديع با نقشونگار، جبههاي جواهر، گلدانهاي زيبا، جامهاي بلور، بشقابهاي درخشنده، بدل چينيهاي زيبا، زيورهاي گرانبها از قبيل گردنبند عاج، انگشتر، دستبند، آيينه و گلهاي سينه.
هنرمندان لباس ساده ميپوشيدند و پس از فراغت از كار روزانه از نواي روحبخش عود، چنگ، و زنگ و ناي بهرهمند ميشدند. معابد و كاخها براي خود، گروه خوانندگان و نوازندگان مخصوص داشت. با اين حال وضع عمومي هنرمندان رضايتبخش نبود، آنها در نظر كاهنان و بزرگاني كه به خدمت آنها برخاسته بودند مقام و منزلتي بيش از صنعتگران عادي نداشتند.
فلسفه
ويل دورانت مينويسد: «مورخان فلسفه را عادت برآن است كه تاريخ اين علم را از يونان آغاز كنند و اين مايه ريشخند هنديان و چينيان است كه دسته اول خود را مخترع فلسفه و دسته دوم خود را كامل كننده آن ميدانند، ولي ممكن است ما و ايشان همه در اشتباه باشيم؛ چه، درميان قديمترين آثاري كه از مصر برجاي مانده، قطعاتي است كه فلسفه اخلاق را، و لو بطور حرفي و بدون نظم هم كه باشد، مورد بحث قرار ميدهد. حكمت مصري ضرب المثل مردم يونان بود كه خود را نسبت به ايننژاد قديمي كودكي بيش نميشمردند.»
كهنهترين اثر فلسفي تعاليم پتاح حوتپ مربوط به 2880 ق. م. يعني 2300 سال پيش از عصر كنفوسيوس، سقراط و بودا ميشود. وي كه نخست، وزير شاه در شهر ممفيس بود پس از كنارهگيري از كاراندرزهاي حكمتآميزي به فرزند خود ميدهد بدينقرار:
ص: 200
به آنچه آموختهاي مغرور مباش، و با حكيم و نادان يكسان سخنگوي، چه حذاقت را حدي نيست؛ همانگونه كه هيچ صنعتگري نيست كه از تمام مزاياي فن خودبرخوردار باشد. سخن زيبا از زمردي كه ميان سنگريزه به دست آيد، نايابتر است ... از آن بترس كه با زبان براي خود دشمناني بسازي ... پاس حق را نگهدار، هيچگاه كلامي را كه شاهي يا گدايي هنگام گشودن در صندوقچه دلخويش به تو گفته به ديگران باز مگوي كه اين، خشم و نفرت نفس را برميانگيزد ... اگر چنان دوست داري كه مرد حكيمي باشي، پسري بپروران كه خدايان را خوشآيد.
اگر ميخواهي فرزانه باشي زني براي خانه خود برگزين و زنت را كه در آغوش تست دوست بدار ... و بدانكه خاموشي براي تو از كثرت كلام سودمندتر است.
فكر كن كه ممكن است در مجلسي كه سخن ميگويي كارشناسي درميان حاضران مجلس باشد و به معارضه با تو برخيزد. بههمين جهت است كه نبايد در هرمجلس از هردري سخن گفته شود، كه اين عين ديوانگي است ... از اين بپرهيز كه سخن ديگران را ببري و با گرمي فراوان پاسخ گويي. اين را از خود دور كن و بر نفس خويش مسلط باش. «47»
ولي اين فلسفه مثبت دوام نيافت و پس از فرارسيدن عصر آشفتگي و قحطي، بدبيني و انحطاطي در افكار و عقايد مردم پديدار شد و حكيمي به نام ايپوور «48» همچون شوپنهاور ميگويد:
«آيا ممكن است روزي بيايد كه نسل بشر از ميان برود تا ديگر زني باردار نشود و فرزندي به دنيا نيايد. ديگر سروصدايي در زمين شنيده نشود و جنگي پيش نيايد؟ ...» وي در جاي ديگر چنين ميگويد:
امروز با چهكسي بايد سخن بگوييم، برادران اشرارند، دوستان امروز دوستان محبت نيستند ... دلها همچون دل دزدان است، و هركس كالاي همسايه خود ميربايد ... مرد شريف هلاك ميشود و بيآبرويان بههمهجا ميروند. امروز مرگ براي من همچون شفايي براي مرد بيمار جلوهگر است ... امروز مرگ براي من همچون عطر گلهاي نيلوفر و همچون نشستن بر ساحل مستي است ... امروز مرگ براي من همچون اشتياق مردي به ديدن زادگاه خويش پس از سالها اسارت است ...
اين بدبيني و شك نتيجه شكستها و خرابي وضع اجتماعي بود. چنانكه در يونان شكست- خورده فلسفه رواقي و اپيكوري راه يافت. ولي اين دورههاي يأس و حرمان دوام نيافت و با تغيير و بهبود وضع اقتصادي و اجتماعي عشق به زندگي و كار در مردم بار ديگر زنده شد.
دين
دين در مصر تقريبا در تمام شؤون زندگي اثر ميگذاشت. فرد مصري آغاز آفرينش را از آسمان ميدانسته و رود نيل و آسمان بزرگترين رب النوع او بودند. ماه و خورشيد درشمار خدايان بودند. خورشيد را پدر درخشندهاي ميدانستند كه «مادر» را با شعاعهاي نافذ نور و حرارت خويش باردار ساخته است.
______________________________
(47). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 293.
(48).Ipuwer
ص: 201
مصريان تنها به پرستش خورشيد كه اساس زندگي است قناعت نميكردند؛ بلكه پارهاي گياهان، درخت خرما، چشمه آب، ريشه انجير بياباني، هريك بهنحوي براي مردم سودمند و در نظر مصريان مقدس بود. غير از خدايان گياهي، خدايان حيواني نيز مورد تقدس بود؛ گاو نر، نهنگ، باز، گاو، غاز، بزغاله، قوچ، گربه، سگ و غيره در عداد خدايان بهشمار ميرفتند و معابد مصري نمايشگاهي از حيوانات گوناگون بود. پسازآنكه خدايان رنگ آدمي پيدا كردند صورت مزدوج حيواني و رموز آن محفوظ ماند. مصريان قديم بز نر و گاو نر را به شكلي خاصي تقديس ميكردند و آنها را رمز و نماينده نيروي جنسي خلاق ميدانستند.
اين دو جانور در نظر آنها رمز و علامت اوزيريس بهشمار ميرفتند. غالبا اوزيريس را با آلات تناسلي بزرگ ترسيم ميكردند و پيكرش را بزرگ ميساختند. پسازآنكه انسانها به صورت خدايان درآمدند، خدايان جديد كه با استخوان و عضله و خون آفريده شده بودند گرسنه ميشدند، خوراك ميخوردند، تشنه ميشدند، عشق ميورزيدند و دچار خشم و غضب مي- شدند و ميكشتند. كاهنان در تمام شؤون زندگي مردم نفوذ داشتند. هرودت آنها را چنين توصيف ميكند: «اينان بيش از ديگر مردم نسبت به پرستش خدايان اهتمام ميورزند ... لباس كتاني پاك و شسته ميپوشند ... ختنه ميكنند ... هر روز يكبار موهاي سراسر بدن خود را ميسترند تا شپش و ديگر پليديها در آن راه نيابد ... هر روز دوبار و هرشب نيز دوبار با آب سرد بدن خود را ميشويند.»
يكي از وسايل رستگاري اين بود كه انسان برائت خود را به صورت «اعتراف منفي» اعلام كند.
سلام بر تو اي خداي بزرگ، و اي پروردگار راستي و دادگستري! .. من جز براستي در برابر تو سخن نگويم ... من هرگز در حق ديگران ستم نكردم ... و درويشي را نيازردم ... و هرگز به انسان آزادي بيش از آنچه خود براي خويش خواسته، كار نفرمودم ... من مرتكب بزهي نشدهام كه خشم خدايان را برانگيزد ... به هيچ كس خيانت نورزيدهام ... من پاكم، من پاكم، من پاكم!
شاه زنديق
پسازآنكه در سال 1380 ق. م. «ايخناتون» زمام حكومت را در دست گرفت، برخلاف گذشتگان، بهجايآنكه با دين و كاهنان همكاري كند و به عيش و فرمانروايي پردازد، به مخالفت با دين و كاهناني كه در لباس مذهب به خوشگذراني مشغول بودند، برخاست. شاه جوان كه نمونهاي از پاكي و امانت بود اعلام كرد كه همه خدايان و آداب و شعايري كه در اين دين است، پست و بتپرستانه است و جهان را جز خدايي يگانه نيست. در آن ايام عدهاي از كنيزان و همخوابگان كاهنان در معابد به سر ميبردند و وسيله عشرت آنان بودند. هديه گوسفندان به نفع شكم آنان بود و از راه طلسم و تعويذ و عزايم فروشي و پيشگويي و تاريك نگاه داشتن مردم و ايراد فشارهاي گوناگون بر آنها سود كلاني به دست ميآوردند. ولي اين روش بر شاه جوان كه روحي آزاد و شاعرانه داشت سخت گران آمد و به هيچ نوع حاضر به همكاري با آن دستگاه فاسد نشد.
«ايخناتون مانند اكبر كه 30 قرن پس از وي در هند پيدا شد چنان ميپنداشت كه
ص: 202
خدايي بالاتر از همه در خورشيد هست كه سرچشمه روشني و زندگي بر روي زمين است.» معلوم نيست اين شاه شيرين سخن نظريه خداي يگانه «اتون» را از شاميان گرفته يا ابداع فكر خود اوست. درهرحال، وي سرودهاي حماسي جالب و دلنشين در مدح و وصف اين خداي زيبا سروده است كه ما در اينجا چند بيت آن را نقل ميكنيم:
وه كه بر آمدن تو از افق آسمان چه زيباست!
اي اتوني زيبا و اي سرچشمه زندگي!
در آن هنگام كه از افق مشرق طلوع ميكني،
سراسر زمين را به زيبايي خود آكنده ميسازي.
تو زيبايي، بزرگي، درخشاني، و در بلندي، بالاي سر زميني!
شعاع تو زمين را و هرچه را كه تو ساختهاي فراميگيرد.
در آن هنگام كه در افق غربي آسمان پنهان ميشوي،
زمين همچون مردهاي در تاريكي فروميرود.
ويل دورانت ميگويد: اين قصيده عظيم، نخستين شرح بليغي است كه درباره عقيده يكتاپرستي، هفتصدسال قبل از ظهور اشعيا سروده شده. و اين فكر جديد، نسبت به خدايان قبيلهاي قديم پيشرفت عظيمي بهشمار ميرفت. ايخناتون فرمان داد كه نام همه خدايان را از نوشتهها و نقشهاي عمومي بزدايند و هرديني جز دين خود را نامشروع و حرام شمرد، تمام پرستشگاههاي قديمي را بست، هنر را از قيد سنتها و تعاليم كاهنان خارج ساخت و روح عالي دين نوين خود را در هنر نفوذ داد. وي براي نمودن هنر، هيچ قيد و شرطي وضع ننمود و هنرمندان را در كار خود آزاد گذاشت؛ فقط هنرمندان را از ساختن صورت خداي يگانه (اتون) بازداشت و به آنان تأكيد كرد كه اشياء را همانگونه كه ميبينند مجسم سازند. نقاشان و هنرمندان نيز با پيروي از نظريه او همه موجودات زنده را از گياه و حيوانات با توجه به جزئيات، نقاشي ميكردند. به اين ترتيب، هنر كه از گزند مداخلات دين رهايي يافته بود گامي چند به جلو برداشت و شكفتگي و پيشرفت فراوان يافت.
ويل دورانت مينويسد:
اگر ايخناتون عقل كاملتر و پختهتري ميداشت درمييافت كه آنچه به مردم پيشنهاد كرده كاري است كه ممكن نيست در مدت كوتاهي صورتپذير شود. اگر چنين بود در كار خود درنگ ميكرد و انتقال از يك مرحله را به مرحله ديگر تدريجي قرار ميداد؛ ولي وي بيش از آنكه فيلسوف باشد، شاعر بود ... ايخناتون با يك ضربه همگروه توانگر و تواناي كاهنان را از قدرت انداخت و خشم آنان را برانگيخت و هم پرستش خداياني را كه در نتيجه اعتقاد و سنت طولاني براي مردم مصر عزيز بود، حرام كرد ... كاهنان در پس پرده كنكاش ميكردند و خود را آماده كار مينمودند، و توده مردم در خانهها و نهانگاهها به پرستش خدايان متعدد ادامه ميدادند. آنچه وضع را بدتر ميكرد آن بود كه صاحبان پيشههاي گوناگون كه در خدمت معابد كار ميكردند، از اين تغيير دين ناخرسند بودند ...
ص: 203
حتي در خود كاخهاي سلطنتي نيز وزيران و سران لشكر از شاه نفرت داشتند و آرزوي مرگ او را ميكردند. «49»
ولي شاه جوان شاعرپيشه عليرغم اين ماجراها با سادگي و آرامش با يگانه ملكه خود زندگي ميكرد. در همين ايام بود كه خبرهاي بدي از شام و ساير مستعمرات به مصر ميرسيد و شاه با روح عطوفتي كه داشت نميخواست با كشتن سربازان مصري ملتي را به زور تحت نفوذ خود درآورد و بههمين جهت به تقاضاي كمك فرمانداران مصري گوش نداد. در نتيجه آتش انقلاب در همه مستعمرات مصر روشن شد و خزانه مصر كه از مالياتهايي كه از خارج ميآمد پرشده بود خالي ماند. مالياتهاي داخلي نقصان پذيرفت، كار اجباري در معادن طلا متوقف ماند و بينظمي در دستگاههاي اداري راه يافت. در چنين شرايطي شاه جوان كه بيش از سيسال نداشت دريافت كه ملت شايستهاي ندارد و در راه خود خطا كرده است. وي در سال 1362 ق. م. با دلي شكسته چشم از اين جهان فروبست.
دو سال پس از مرگ ايخناتون داماد وي، كه طرفدار كاهنان بود، بر تخت نشست.
دين و دولت بار ديگر دستبهدست هم دادند و آزادي مردم را در پرستش خدايان كهن اعلام كردند. بردن نام شاه خيرخواه شاعرپيشه بر مردم حرام شد. هركس ميخواست نام او را بر زبان راند «تبهكار بزرگ» نام ميگرفت. روزهاي جشن قديم و سنن و آدابي كه منسوخ شده بود از نو زنده شد و همهچيز به صورت سابق برگشت.
پسازآنكه «رامسس» دوم زمام امور را به دست گرفت، لشكركشي و كشورگشايي بار ديگر آغاز شد. بعضي وي را همان فرعون معاصر موسي ميدانند كه نام او در سفر خروج آمده است. وي فرمان داد گزارش پيروزيهاي او را بدون مبالغه بر روي 50 ديوار نقش كنند و ساختمانهاي عظيمي از خود به يادگار گذاشت، ترعهاي ميان نيل و بحر اخضر حفر كرد، چندصد زن گرفت و صد پسر و پنجاه دختر به وجود آورد. در اين ايام نيروي كاهنان بر قدرت شاه فزوني داشت. آنها از غنايم جنگ و خراجي كه از كشورهاي گشوده شده به مصر سرازير ميشد، سهم عظيمي ميبردند. معابد در آن زمان 107 هزار بنده كه يك سيام جمعيت مصر بود در اختيار داشتند. هفت يك اراضي قابل كشت از آن كاهنان بود، اغنام و احشام و ميزان طلا و نقره آنان نيز به حساب نميآمد. در نتيجه اين احوال، سلطنت خدمتگزار معابد شد و توجه به خرافات بيشتر گرديد. و مقدمات انحطاط ملي مصر فراهم شد.
در همين ايام مهاجمان خارجي خود را آماده حمله به مصر ميكردند تا ثروتهاي انباشته را به چنگ آورند. پسازآنكه مردم ليبي و حبشيان و آشوريان بر مصر لطماتي زدند، در سال 525 ق. م. ايرانيان به رهبري كمبوجيه از برزخ سوئز به مصر وارد شدند و استقلال اين كشور را از بين بردند و در سال 332 ق. م. اسكندر مصر را به صورت ايالتي از مقدونيه درآورد. با اينكه كشور باستاني مصر در طول تاريخ پرماجراي خود تحت تسلط مسلمين و
______________________________
(49). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 318.
ص: 204
در قرون معاصر زير نفوذ خارجيان قرارگرفته و به جسد او لطمات زيادي وارد گرديده است، به گفته ويل دورانت: روح آن به صورت ميراثي از معرفت و يادگارهاي عالي در نوع بشر پيوسته باقي خواهد ماند. كافي است به ياد بياوريم كه پيشرفتهاي نخستين در كشاورزي و استخراج معادن، و صناعت و مهندسي از سرزمين مصر است، و بهگمان بيشتر، اختراع شيشه و بافتن پارچه كتاني و ساختن كاغذ و مركب و ساعت آبي و علم هندسه و حروف الفبا از كارهاي مصريان است. همين مصر است كه ساختن لباس و زينتآلات و اثاث خانه را بهبود بخشيده و اصلاحاتي را در اوضاع و احوال اجتماعي و شؤون زندگي سبب شده است و از لحاظ پيشرفت مفهوم حكومت، و نگاهداري نظم عمومي و سرشماري و پست و تعليمات ابتدايي و متوسطه و حتي تعليمات فني خاص براي تربيت كارمندان اداري، به اين سرزمين دين فراوان داريم. همين مردمند كه سبب پيشرفت هنر خطنويسي شده و ادبيات و علوم و طب را ترقي دادهاند. تا آنجا كه ميدانيم مصريان براي نخستينبار تعريف و دستور آشكاري براي ضمير فردي و ضمير اجتماع وضع كردهاند، و هم آنان نخستين منادي عدالت اجتماعي و نخستين مبلغ تك همسري و يكتاپرستي و نخستين مقالهنويسي در فلسفه اخلاق بودهاند.
قوم يهود
زندگي اقتصادي
گوشه جنوب شرقي درياي مديترانه، يعني سرزميني كه امروز به نام فلسطين خوانده ميشود در روزگار قديم مركز تجمع و مهاجرت اقوام سامي مخصوصا كنعانيان و عبرانيان بود. قوم يهود در آغاز امر به حال شباني در اين سرزمين زيست ميكرد و غالبا در طلب آب و مرتع مناسب تغيير محل ميداد. مالكيت زمين بين آنان اشتراكي بود، گله گوسفند ثروت اصلي ايشان بود و از لبنيات و پشم آنها خوراك و پوشاك خود را تأمين ميكردند و بين مردم از جهات مختلف فرق محسوسي وجود نداشت. ولي اين وضع دوام نيافت؛ قوم بني اسرائيل پس از چندي در اثر ترقي وسايل توليدي، به زراعت و شهرنشيني و تربيت حيوانات اهلي مشغول شدند، زمينها را بين خود تقسيم كردند و آنها كه قدرت و نفوذ بيشتري داشتند املاك ديگران را در حيطه اختيار خود درآوردند.
در اين دوره فلسطين از بركت موقعيت مناسب جغرافيايي خود يكي از مراكز فعاليتهاي اقتصادي و بازرگاني دنياي قديم بود و انواع كالاهاي مصري و محصولات بين النهرين از قبيل مفرغ، مواد غذايي، پارچهها و جواهرات در بازارهاي فلسطين خريد و فروش ميشد.
همين خصوصيات و رواج بازار و دادوستد سبب گرديد كه قوم يهود براي تنظيم حيات اجتماعي خود خط و كتابت را از بازرگانان فنيقي و آرامي فراگيرد و مانند مصريها روي اوراق پاپيروس مطالب مهم را يادداشت كند.
پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي و رواج بازرگاني سبب شد كه عدهاي ثروت كلاني كسب كنند و آثار اختلاف طبقاتي و زندگي اشرافي در بين مردم آشكار شود. يهوديان كه در آغاز امر زندگي ساده و بيپيرايهاي داشتند پسازآنكه ثروتمند شدند لباسهاي فاخر بر تن كردند و زنان ايشان كه از زيباترين زنان بهشمار ميروند، بهگونههاي خود غازه ميماليدند و به
ص: 205
چشم سرمه ميكشيدند و خود را با همهگونه جواهر و زينتآلات ميآراستند و از روشهاي تازه آرايش بابل، نينوا، دمشق و صور پيروي ميكردند.
طبقات مرفه براي خود قصرهاي زمستاني و كاخهاي ييلاقي ترتيب دادند. روي مخدهها لميدند و با آهنگ دف و چنگ مطربان، همهروزه به تناول غذاهاي گوشتي و شراب مشغول شدند. براي آنكه اغنيا بتوانند محل اين مخارج گزاف را تأمين كنند روزبروز بر فشار خود به فقرا افزودند. قضات و مأمورين ديواني از ميان گروه متمولين انتخاب ميشدند و آنان با داشتن قدرت تا ميتوانستند حق ضعفا و بيوهزنان و يتيمان و كودكان صغير بيدفاع را به نفع اغنيا پايمال ميكردند. ثروتمندان با ربحهاي سنگين به افراد طبقه پايين قرض ميدادند و چون شخص مقروض قادر به پرداخت قرض خود نبود زمين و ملك و اموال او را مصادره ميكردند و او را با فرزندانش به غلامي ميفروختند. بتدريج خرده مالكين جاي خود را به- صاحبان املاك بزرگ دادند. با اين مقدمات اختلاف طبقاتي فزوني ميگرفت و مظاهر ظلم و بيدادگري آشكارتر ميشد. همين جريانات عدهاي از متفكرين و خيرخواهان قوم بني اسرائيل را بر آن داشت كه از راه اندرز و خيرخواهي زبان به نكوهش ثروتمندان بگشايند و آنها را به رعايت عدالت و انصاف دعوت كنند. اين عناصر مصلح و عدالتخواه كه به نام پيغمبر بين قوم بني اسرائيل تظاهر كردند اغلب مردم متقي و پاكدامني بودند كه هموطنان خود را به پرستش خداي واحد (يهوه) دعوت ميكردند.
سرزمين كوچك فلسطين ثروتمند بود و مردمي تاجرپيشه داشت كه همواره مي- كوشيدند در محيط امن و آرامي زندگي كنند، ولي عبرانيان بدبخت ميان دو سنگ آسياب يعني دو امپراتوري مصر و بين النهرين قرار داشتند و ناچار بودند در جنگ بين آنها به يكي از دو طرف بپيوندند و جزيه بپردازند و يا زيرپاي جنگاوران لگدمال شوند. اين موقعيت خاص مردم فلسطين از مطالعه تورات و توجه به زاري و فرياد نويسندگان مزامير معلوم و روشن مي- شود. همين وضع نامطلوب مردم را به اين فكر انداخت كه براي خود پادشاهي برگزينند تا از اين راه از تسلط بيگانگان جلوگيري كنند. ولي سموئيل آنها را از خطراتي كه از تسلط فرمانرواي واحد پيش ميآيد باخبر ساخت و گفت پادشاه فرزندان شما را به خدمت خود خواهد گماشت و آنها را براي شيار كردن زمينها و درويدن محصول و ساختن آلات جنگي و اسباب و ارابههايش تعيين خواهد نمود.
دختران شما را براي عطركشي، طباخي و خبازي خواهد گرفت و بهترين مزرعهها و تاكستانها و باغات زيتون شما را گرفته به خادمان خود خواهد داد و عشر زراعات و تاكستانهاي شما را گرفته به خواجهسرايان و خادمان خود خواهد داد و غلامان و كنيزان و نيكوترين جوانان و بهترين الاغهاي شما را گرفته براي كار خود خواهد گماشت و عشر گلههاي شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهيد بود و در آن روز از دست پادشاه خود، كه براي خويشتن برگزيدهايد، فرياد خواهيد كرد و خداوند در آن روز شما را اجابت نخواهد نمود. اما قوم از شنيدن قول سموئيل ابا نمودند و گفتند، ني بلكه ميبايد بر ما پادشاهي باشد تا ما نيز مثل ساير امتها باشيم و
ص: 206
پادشاه ما بر ما داوري كند و پيشروي ما بيرون رفته در جنگهاي ما براي ما بجنگد «50» گفتههاي سموئيل سرانجام به حقيقت پيوست. پسازآنكه سليمان به سلطنت رسيد در دوران پادشاهي دراز وي آثار نابرابري در بين مردم بيشازپيش آشكار شد. ميگويند: «وزن طلايي كه در يك سال نزد او رسيد 666 وزنه (تالنت) طلا بود.» «51» او قسمت بزرگي از در آمد كشور را صرف خوشگذرانيهاي شخصي ميكرد، مخصوصا علاقه فراواني به جمعآوري كنيزان و همخوابگان داشت. ميگويند: «700 زن و سيصد كنيز در اختيار خود داشت.» «52» به حكايت تورات سلطنت 37 ساله سليمان يك دوره آرامش و امنيت بود. در قرآن 56 آيه راجع به سليمان وجود دارد و 16 بار نام او ذكر شده است. در بعضي منابع سليمان را حكيم و دانشمند دانستهاند. در قرآن مجيد در سوره نمل: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً ...» به علم داود و سليمان اشاره شده است.
توفيق الحكيم مينويسد:
قضاوت سليمان
نخستين دليل اعطاي لقب «حكيم» به سليمان جلوس او برمسند قضا بود. وي در آغاز كار ميان دو زن بر سر نوزاد زندهاي كه هركدام او را فرزند خود ميدانست، حكميت نمود. سليمان فرمان داد تا نوزاد را دو نيم كنند و هرقسمت را به يكي از آندو زن بدهند. مادر واقعي كودك به شنيدن اين حكم فريادكنان تقاضا نمود كودك را نكشند و زنده و سالم به مادر ادعايي او بدهند بدين طريق مادر حقيقي كودك شناخته شد. «53»
سليمان براي تأمين مخارج دربار و ساختن كاخهاي بزرگ به عموم طبقات مخصوصا كشاورزان مالياتهاي سنگيني تحميل كرد.
ويل دورانت مينويسد: «در آن هنگام كه سليمان از دنيا رفت، شيره قوم اسرائيل كشيده شده و طبقهاي از كارگران فقير و بيكاره و ناراضي برجاي مانده بود كه كاري نداشتند، و رنج فراواني كه اين طبقه را ميآزرد، سبب آن شد كه دين جنگي يهود به صورت دين سوسياليستي انبياي بني اسرائيل درآيد.» «54» براي آنكه به رياكاري دولتمندان آن عهد پي ببريم كافي است كه گفته اشعيا را خطاب به مردم زمان خود در اينجا نقل كنيم:
اينهمه قرباني براي چيست؟ من از قرباني قوچ و چربي گلههاي شما سيرم، من از خون گاوميش و بره و ميش لذت نميبرم ... كي اين قربانيها را از شما خواسته است؟ خود را بشوييد و پاك كنيد، افكار بد را از خود دور نماييد، از بدي دست بكشيد، نيكي كنيد، دنبال حق برويد، مظلومين را حمايت كنيد، حق يتيم را فرومگذاريد، بيوهزنان را در ظل عنايت خود گيريد، آنوقت نزد من آييد و از قول خودتان بگوييد. آنوقت اگر گناهان شما مانند شنجرف قرمز باشد مانند برف سفيد خواهد شد. «55»
______________________________
(50). عهد عتيق، (كتاب اول سموئيل)، باب 8.
(51 و 52). همان، كتاب اول، پادشاهان، ص 545.
(53). توفيق الحكيم، سليمان و ملكه سبا، ترجمه ابوالفضل طباطبايي، (مقدمه).
(54 و 55). تاريخ ملل مشرق، پيشين، ص 113.
ص: 207
معتقدات مردم
يهوديان در آغاز امر يعني در دوران بيابانگردي از اجنه، و هوا ميترسيدند و سنگ، چهارپا، گوسفند و ارواح غارها را ميپرستيدند.
هرگز از پرستش گاو، گوسفند، و بره غافل نبودند. حضرت موسي با تمام تلاش خود نتوانست عادت گوساله طلايي پرستيدن را از ميان قوم خود ريشهكن كند. در سفر خروج ميخوانيم كه موسي به كمك كاهنان، سه هزار تن از اين بتپرستان را كشت. با گذشت زمان مفهوم «يهوه» تغيير كرد و به صورت خداي ملي درآمد و تا حدي شرك جاي خود را به وحدت سپرد. خداي يهود معصوم از خطا نبود، ازجمله اشتباهات اين خدا آفرينش آدم و رضايت دادن به پادشاهي شاؤل بود كه براين اعمال پشيمان شد ولي فرصت گذشته بود. ديگر آنكه در اين خداگاهي علامت حرص، خشم، كجخلقي مشاهده ميشود. از مكر و حيله ابائي ندارد و خلاصه، اين خدا از بسياري جهات به انسان شباهت دارد. اين خدا ميگويد: «و رأفت ميكنم بر هركه رؤف هستم و رحمت خواهم كرد بر هركه رحيم هستم» يهوه با صلحوصفاي بيمعني كاري ندارد و ميداند ارض موعود جز با شمشير بهدست نخواهد آمد. او خداي جنگ است و آنقدر سخت انتقام است كه ميخواهد همه قوم يهود را به كيفر آنكه گوساله زرين را پرستيدهاند، هلاك كند و موسي ناچار ميشود از وي بخواهد و مسألت كند تا جلو خود را بگيرد و از اينكار دست بردارد. موسي به يهوه ميگويد: «از شدت خشم برگرد و از اين قصد بدي به قوم خويش رجوع فرما!» پس خدا از گفته خود برگشت. پسازآنكه قوم يهود از موسي نافرماني كرد يهوه تصميم ميگيرد كه اين قوم را از كوچك و بزرگ از ميان بردارد ولي باز موسي رحمت وي را به يادش ميآورد و ميگويد: «نيك بينديشد كه مردم پس از اينكار درباره وي چه خواهند گفت.» از ملت خود آزمايشهاي بسيار سخت ميخواهد؛ ازجمله از ابراهيم خواستار ميشود كه جگرگوشه خود را قرباني كند. ابراهيم مانند موسي خداي خود را به جانب رحمت و بخشايش ميكشاند. ويل دورانت ميگويد:
دين، خود بخوبي مجسم ميسازد كه چگونه تكامل و تطور اخلاقي بشر مستلزم آن است كه در زمانهاي متوالي، آدم در تصويري كه از خداي خود مي- سازد تجديدنظر كند تا آن را با اين تطور اخلاق هماهنگ سازد. لعنتهايي كه يهوه در مقابل نافرماني به ملت برگزيده خويش ميفرستد خود سرمشق لعنت و دشنام است و شايد همينها الهامبخش كساني بوده است كه در محاكم تفتيش ديني اسپانيا حكم به سوزاندن كافران ميدادند، يا اشخاصي مانند اسپينوزا را از جامعه طرد ميكردند. «56»
يهوديان كمتر به زندگي ديگري پس از مرگ اشاره ميكردند و در دين آنها هيچچيز درباره خلود آدمي نيامده و پاداش و مزد عبادت را در همين جهان ميدانستند. در آن زمان كه يهوديان اميد آقايي و سلطنت در اين سرزمين را از دست دادند به فكر جاوداني بودن روح افتادند و احتمال دارد كه اين انديشه را از ايرانيان يا مصريان گرفته باشند. از همين تطور
______________________________
(56). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 464.
ص: 208
و تكامل روحي است كه دين مسيحيت بيرون آمده است.
شماره پيامبران
بطور كلي آسياي جنوبي غربي زادگاه پيغمبران است. در اين مقال بيمناسبت نيست سطري چند در عدد انبيا از كتاب روضة الصفا نقل كنيم:
در كميت پيغمبران اختلاف كردهاند و اكثر ارباب تاريخ گفتهاند كه از وقت آدم تا زمان خاتم، 124 هزار پيغمبر مبعوث شدهاند و «ابن حنان» در صحيح خود بدين قول اشاره كرده و جمعي را عقيده آن است كه عدد ايشان از هشتهزار تجاوز نكرد.
و ابو العلاي موصلي در جامع خود موافق اين قول روايت ميكند كه حضرت رسالت پناه (ص) چنين فرموده كه: باريتعالي مرا كه محمدم بر اثر هشتهزار پيغمبر مبعوث گردانيد و اين هشتهزار پيغمبر چهار هزار به هدايت و ارشاد بني اسرائيل مأمور بودند و چهار هزار ديگر به امم مختلفه و فرق متباينه ... فرقه اولي گويند كه ازجمله 124 هزار، سيصد و سيزدهنفر مرسلند و باقي غير مرسل؛ و مرسل آن است كه وحي الهي بر وي بتوسط جبرئيل (ع) نازل شد، اعم از آنكه صاحب صحيفه و كتاب باشد يا ني؛ و نبي غير مرسل آن است كه بنابر الهام بمجرد مقام به دعوت قومي مأمور شده باشد و مرتبه پيغمبران منحصر در چهار قسم است: نبوت و رسالت و اولوالعزم و خاتميت ... «57»
خيرخواهان قوم
گودالي كه ميان توانگران و بيچيزان پيدا شده بود سبب گرديد كه عدهاي مانند «عاموس» و «اشعيا» زبان به نكوهش ثروتمندان بگشايند.
از دوره سليمان به بعد تجمل و شكوه دربار پيوسته رو به افزايش بود، ثروتهاي شخصي زياد ميشد، كلبهها و محلههاي كثيف نيز در كنار آنها به وجود ميآمد، بهرهكشي از مردم و ربا- خواري رسم متعارفي بود كه ميان زمينداران، بازرگانان و رباخواراني كه اطراف معبد را احاطه كرده بودند، جريان داشت. همين وضع آشفته و انحطاط اقتصادي و سياسي و مذهبي سبب گرديد كه عدهاي از زهاد قوم بني اسرائيل كه به صورت خردهگيران و نقادان زمان خود درآمده بودند، زمامدار سياست كوچه و بازار شوند و مردم ثروتمند را از عواقب كار خود بترسانند. غير از اين جماعت نيكانديش و خيرخواه جمعي شياد و هوسباز نيز به نام غيبگويي سعي در فريب مردم داشتند. عاموس خود را پيامبر نميدانست، او چوپان سادهاي بود كه از وضع غيرطبيعي زمان خود و اختلاف فراواني كه در زندگي مردم وجود داشت به وحشت افتاد و زبان خود را چون تازيانهاي بر پيكر ثروتمنداني كه از رنج بينوايان متأثر نميشدند، مسلط ساخت. وي گفت:
بنابراين چونكه مسكينان را پايمال كرديد و هداياي گندم را از ايشان گرفتيد خانهها را از سنگهاي تراشيده بنا خواهيد نمود، اما در آنها ساكن نخواهيد شد و تاكستانهاي دلپسند غرس خواهيد نمود ولي شراب آنها را نخواهيد نوشيد.
واي بر شما كه بر تختهاي عاج ميخوابيد، در بسترها دراز ميكشيد و آلات
______________________________
(57). روضة الصفا، پيشين، ج 1، ص 491.
ص: 209
موسيقي را مثل داود براي خود اختراع ميكنيد و شراب را از كاسهها مينوشيد و خويشتن را به بهترين عطريات تدهين مينماييد. [خدا ميگويد] من از عيدهاي شما نفرت و كراهت دارم ... اگرچه قربانيهاي سوختني و هداياي آردي خود را براي من بگذاريد آن را قبول نخواهم كرد.
آهنگ سرودهاي خود را از من دور كن زيرا نغمه بر بطهاي ترا گوش نخواهم كرد. «58»
هوشع نيز از كساني بود كه با جملههاي نيشدار ثروتمندان را تهديد ميكرد و ميگفت:
«البته گوساله سامري شكسته خواهد شد، بدرستي كه باد را كاشتند پس گردباد را خواهند درويد.» «59»
در كتابهاي عاموس و اشعياء آغاز مسيحيت و سوسياليسم هردو ديده ميشود و همين دو كتاب بمنزله سرچشمههايي است كه سازندگان كشورهاي خيالي و مدينههاي فاضله از آنها مدد گرفته و در خيال خود طرح كشورهايي را ريختهاند كه فقر و جنگ نتواند در آنها برادري و صلحي را كه حكمفرماست، تيره سازد ...
آنها كساني هستند كه براي برگردانيدن پروردگار جنگها به صورت پروردگار مهر و محبت سخت كوشيدند و اين وظيفه سنگين را به عهده گرفتند. همانگونه كه افراطيون قرن 19، مسيح را براي بسط اصول عقايد سوسياليستي خويش بسيج كردند، آن مردم نيز يهوه را براي اشاعه اصول انساندوستي بسيج كردند. «60»
«ارميا» مانند هوشع درشمار منتقدين بزرگ بهشمار ميرفت، او معتقد بود كه ضعف سياسي، انحطاط ملي و كشيدن يوغ تسلط بابليان همه كيفري بود كه يهوه در برابر گناهاني كه قوم يهود مرتكب شده بودند به ايشان داده. او گفت: «در كوچههاي اورشليم گردش كرده ببينيد و بفهميد و در چهارسوهايش تفتيش نماييد كه آيا كسي را كه با انصاف عمل نمايد و طالب راستي باشد توانيد يافت تا من آن را بيامرزم. همهجا را ظلم و ستم فرا گرفته و فسق و فجور پركرده ... هريك از ايشان براي زن همسايه شيهه ميزند.» «61» ارميا به مردم رياكار و عابدنمايي كه مقداري از آنچه از ديگران ربودهاند با خود به معبد ميآورند و نياز ميكنند، گفت كه خدا از مردم قرباني نميخواهد بلكه خدا خواهان انصاف و دادگستري است.
فساد و بدكاري نه تنها درميان قوم يهود بلكه در بين اقوام ديگر و پيشوايان مذهبي و اجتماعي آنها نيز شايع شده بود، چنانكه كتب مذهبي به نوح نسبت مستي داده و به ابراهيم نسبت دروغگويي! و ميگويند لوط با دختر خود جماع كرد و يهودا با عروسش زنا كرده است و داود با زن «اوريا» كه يكي از خادمان او بود مرتكب زنا شد؛ و به «ابشالوم» پسر داود نسبت ميدهند كه با زنهاي داود رابطه نامشروع داشته است. با اينحال
______________________________
(58). عهد عتيق، كتاب عاموس نبي.
(59). همان، كتاب هوشع نبي.
(60). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين.
(61). عهد عتيق، كتاب ارميا.
ص: 210
اكثريت پيشوايان اجتماعي قوم يهود مردمي متقي و پرهيزگار بودند و با دلسوزي و علاقه فراوان مردم را به راه راست هدايت مينمودند و زورگويان و متجاوزان به حقوق اجتماعي را متوجه عواقب خطرناك كار خود ميكردند.
عاموس طبقه متمولين را كه بر تخت عاج تكيه ميزنند و با بهترين عطريات بدن خود را ميشويند و از بز و گوسالهاي كه از گله بينوايان ربودهاند خوراك ميخورند نكوهش ميكند و با وضوح تمام اظهار ميدارد كه: «زندگي باشكوه و مجلل اين طبقه حتما در نتيجه فقر و بينوايي طبقه ديگر است.»
وي در جاي ديگر گفت: «بوسيله باج و خراجي كه شما از گندم بيچارگان دريافت مينماييد عمارات قشنگي برپا ميكنيد، فقرا خوراك اغنيا هستند و اغنيا بينوايان را چون گاو ميدوشند.»
يكي ديگر از بشردوستان قوم ميگويد: «خداوند كساني را كه پيوسته پهلوي خانه خود خانه ديگري ميسازند و به مزرعه خود مزرعه ديگري ميافزايند و خود را ارباب ديگران مينامند و براي فقيران جايي باقي نميگذارند به لعنت ابدي گرفتار مينمايد.»
در همين ايام كه جمعي از منتقدين و خيرخواهان زبان به اعتراض گشوده عليه نظام موجود سخن ميگفتند، گروهي از قوم يهود به نام «صنوعيان» براي اجراي عدالت، جمعيتي تشكيل دادند و مصرف طلا و نقره را ممنوع ساخته و مالكيت فردي را موقوف كردند، بطوري كه هيچيك از آنان خانه اختصاصي نداشت. زندگي آنها از هرحيث اجتماعي بود، در خانه آنها بر روي همه رفقا كه از خارج ميآمدند، گشاده بود. جماعت صنوعيان فقط براي آنكه قوت بخورونميري تهيه كنند به كار زراعت و ماهيگيري مشغول ميشدند. از بيم آز و طمع و عشق جمعآوري مال، هرگز به تجارت نميپرداختند. با اينكه همه آزاد و باهم برابر بودند كوشش آنان براي جدايي از جريان عمومي دنياي آن روز مؤثر نيفتاد و اين جمعيت پس از چندي از هم پاشيد و عقربك تاريخ زمانه به عقب برنگشت و در خارج از محيط محدود آنها فعاليتهاي مختلف اقتصادي و اجتماعي جريان داشت. طبقات مرفه و ممتاز به استثمارگري و ستمگري خود ادامه ميدادند و پيشوايان اجتماعي زبان به طعن و لعن آنها ميگشودند. ارميا عقيده داشت كه كاهنان و انبيا نيز از حيث فساد دستكمي از بازرگانان ندارند؛ آنها نيز مانند تمام مردم محتاج تطهير اخلاقي هستند و بايد همانگونه كه تن خود را ختنه ميكنند روح خود را نيز ختنه كنند. ولي گفتههاي او در نظر اميران و درباريان، آنهم در دوران جنگ با بابليان، خيانت به ميهن تلقي ميشد.
ويل دورانت مينويسد: «در همان هنگام كه بودا در هند مردم را به سركوبي شهوات دعوت ميكرد و كنفوسيوس در چين تخم حكمت را ميان قوم خود ميافشاند، اشعياي دوم با نثر شيوا و باشكوهي اصول يكتاپرستي را براي يهوديان تبعيدي به صورت آشكاري بيان ميكرد و بر آنان خداي مهرباني را عرضه ميداشت كه مهر و محبت و بخشايش وي با يهوه خشمناك و سختگير اشعياي اول به هيچوجه قابل مقايسه نبود ... مقصود وي آن بود كه در دل شكسته مردم تبعيد شده نور اميدي بتابد ... اشعياي دوم پيشگويي ميكند كه وسيله
ص: 211
آزادي قوم يهود سرزمين ايران است و اظهار ميدارد كه كورش شكستناپذير است و بر بابل مسلط خواهد شد و قوم يهود را از اسارت نجات خواهد داد، آنگاه به اورشليم بازخواهند گشت و معبد تازه و شهري نو خواهند ساخت كه چون بهشت خواهد بود ... شايد محرك اشعياي دوم در توجه به يك خداي واحد جهاني، جنبشي بوده است كه در ايران پيدا شد و نيرومندي مردم آن تمام دولتهاي شرق نزديك را در زير فرمان اين كشور درآورد و همه آنها را در امپراتوري عظيمي قرارداد كه از لحاظ پهناوري و سازمان اجتماعي هيچيك از سازمانهاي ديگري كه ميشناختند به پاي آن نميرسيد. اين خدا مانند يهوه موسي چنين نميگويد كه:
«من خداي پروردگار تو هستم تو نبايد در برابر من خدايان بيگانه داشته باشي!» بلكه ميگويد: «من يهوه هستم و ديگري نيست و غير از من خدايي ني!» ... ساعتي كه كورش همچون مرد جهانگشايي به بابل در آمد و يهوديان اسير را آزاد گذاشت تا به سرزمين خود بازگردند يكي از باشكوهترين ساعات تاريخي بني اسرائيل بهشمار ميرود. شاهنشاه ايران بابل را به حال خود واگذاشت و به مردم آن آزاري نرسانيد و به خدايان آن سر اطاعت فرود آورد. (گو اينكه اين اطاعت ظاهري و مشكوك به نظر ميرسد.) كار ديگر كورش آن بود كه سيموزري را كه نبوكد نصر از معبد اورشليم به غارت برده بود و هنوز در بابل باقي بود بهجاي خود بازگردانيد.» «62»
عهد موسي و قوانين او
اشاره
پسازآنكه بني اسرائيل به همت كورش آزاد شدند و راه وطن پيش گرفتند دولتي غيرنظامي تشكيل دادند و با استفاده از امنيت و آرامشي كه حاصل شده بود، به ياري پيشوايان مذهبي، به تدوين قوانيني كه مبتني بر سنن و احاديث علماي دين بود، مبادرت كردند. در سال 444 ق. م.
«عزرا» كه از كاهنان دانشمند يهود بود يهوديان را براي اجتماع تاريخي مهمي دعوت كرد و از صبحگاه تا نيمروز سفر شريعت موسي را بر ايشان فروخواند. پس كاهنان و پيشوايان سوگند ياد كردند كه آن دستورها را راهنماي قانوني و اخلاقي خويش قرار دهند و تا ابد از آن پيروي كنند.
در چگونگي تدوين تورات كه شامل اسفار پنجگانه عهد عتيق يعني سفر پيدايش، سفر خروج، سفر اعداد، سفر لاويان، و سفر تثنيه است، سخن بسيار گفتهاند. آنچه مسلم است قسمت اول تورات كه عهد عتيق نام دارد شامل داستانهاي دوره بداوت، قوانين مذهبي، تاريخ فلسطين، و سرودهاي جالب و دلپذيري است كه از روح ادبي دنياي قديم حكايت ميكند.
«در سال 1546 ميلادي شوراي «ترانت» شكوترديد درباره الهي و آسماني بودن كتب عهد قديم و جديد را ممنوع ساخت. كنيسههاي يهود و كليساهاي مسيحي اين كتب را وحي الهي ميدانستند ... در قرن هفدهم فيلسوف يهودي و هلندي موسوم به اسپينوزا در كتاب خود: مذهب و سياست تناقضات و اختلافات كتاب مقدس را بيان كرد، و دانشمنداني را
______________________________
(62). قسمتي از مطالب اين فصل خلاصهاي است از: فليسين شاله، تاريخ مالكيت، ترجمه فخري ناظمي، ص 39 به بعد.
ص: 212
كه معتقدند اين تناقضات ظاهري ست به باد ريشخند گرفتند. ريشارد سيمون فرانسوي در سال 1678 در كتاب انتقاد تاريخي از كتاب عهد قديم نوشت: از پنج كتاب نخستين عهد عتيق آنجا كه از مرگ حضرت موسي بحث ميكند، نميتواند از وي باشد ... دانشمندان عقيده دارند كه داستانهاي مخصوص به «يهوه» در «يهودا» و داستانهاي مخصوص به «الوهيم» در «افراييم» نوشته شده و پس از سقوط سامره آن دو دسته داستانها را با يكديگر مخلوط كرده و از آن داستان واحدي ساختهاند. سفر تثنيه ظاهرا بوسيله نويسنده يا نويسندگاني ديگر نوشته شده ...
داستانهاي آفرينش و فريب خوردن آدم و طوفان نوح از سرچشمه افسانههاي بين النهرين گرفته شده كه ريشه آنها به سه هزار سال قبل از ميلاد و پيشتر از آن ميرسد. احتمال دارد كه بعضي از اين داستانها را يهوديان در زمان اسارت خود در بابل از مردم آن سرزمين اخذ كرده باشند، و احتمال بيشتر آن است كه پيش از آن زمان از منابع سومري و سامي قديم كه مشترك ميان تمام مردم شرق نزديك بوده است، اين داستانها به ايشان رسيده باشد.» «63»
چگونگي پيدايش زمين و موجودات در نظر تورات
در بخش اول تورات كه سفر پيدايش يا تكوين نام دارد، درباره ماهيت جهان و چگونگي پيدايش آنچنين اظهارنظر ميشود:
ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد؛ و زمين تهي و باير بود و تاريكي سطح آبها را فروگرفت؛ و خدا گفت، روشنايي بشود و روشنايي شد؛ و خدا روشنايي را ديد كه نيكوست و خدا روشنايي را از تاريكي جدا ساخت و روشنايي را روز و تاريكي را شب ناميد (روز اول)- در روز دوم خدا گفت، فلكي باشد در ميان آبها و آبها را از آبها جدا كند ... و چنين شد و خدا فلك را آسمان ناميد. در روز سوم خدا گفت آبها در زير آسمان در يكجا جمع شوند و خشكي ظاهر گردد و خدا خشكي را زمين ناميد و اجتماع آبها را دريا؛ و خدا گفت زمين نباتات بروياند. روز چهارم خدا گفت نيرها در فلك آسمان باشند تا روز را از شب جدا كنند ... خدا دو نير بزرگ ساخت: «نير اعظم» را براي سلطنت روز و «نير اصغر» را براي سلطنت شب.
روز پنجم خدا گفت آبها به انبوه جانوران پرشود و پرندگان بالاي زمين بر روي فلك آسمان پرواز كنند. روز ششم خدا گفت زمين جانوران را موافق اجناس آنها بيرون آورد ... و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و تمامي زمين و حشراتي كه بر زمين ميخزند حكومت نمايد ... روز هفتم خدا از كارهاي خود فارغ ميشود و اين روز را مبارك و ميمون ميخواند ...
در باب سوم تورات راجع به خلقت آدميان چنين آمده است:
خداوند بني آدم را از خاك زمين سرشت و در بيني او روح و حيات دميد و آدم نفس زنده شد و با حوا در باغ عدن جاي گرفت. در وسط باغ دو درخت بود كه يكي درخت معرفت و ديگري درخت حيات نام داشت و
______________________________
(63). فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه دكتر خدايار محبي، ص 273 به بعد.
ص: 213
خداوند آدم و حوا را از خوردن ميوه اين درخت منع كرده بود؛ تا روزي مار، حوا را به خوردن ميوه معرفت ترغيب كرد. و او پس از خوردن، ميوهاي از اين درخت به آدم داد. از بركت تناول اين ميوه از نعمت عقل و معرفت بهرهمند شد ولي چون آدم و حوا برخلاف دستور خدا از اين ميوه خورده بودند براي آنكه به ميوه حيات دست نيابند از بهشت رانده شدند. «64»
جالب توجه است كه
اين حكايت قبل از موسي و پيش از تورات با مختصر تفاوت درميان اكديها و سومريها شهرت داشته و از آنان به كلدانيها و آشوريها رسيده است. در نتيجه حفريات و كاوشها، يك كتيبه سنگي به دست آمده كه در آن، درخت معرفت در وسط قرار گرفته و آدم و حوا در دو طرف آن برروي چهارپايه نشستهاند و مار در پشتسر حوا ايستاده است. اين كتيبه آشوري از نفايس زيرخاكي است و اكنون در موزه بريتانيا ميباشد. «65»
در باب ششم تورات چنين آمده است: «خداوند پس از چندي از كرده پشيمان شد و تصميم گرفت نسل آدمي را براندازد. پس به نوح فرمان داد كه براي رهايي خود و كسانش كشتي بسازد و او كشتي ساخت و طوفان درگرفت و همه مخلوقات را جز آنها كه در كشتي بودند به ديار نيستي فرستاد.» سپس در تورات مينويسد كه: «پسران نوح هريك در يكي از قطعات سهگانه جاي گرفتند و به زندگي و زادوولد مشغول شدند. مردم افريقا فرزندان «حام»، اروپاييان فرزند «يافث»، و سكنه آسيا اولاد «سام» ميباشند.» ويل دورانت ميگويد: «داستانهاي لذتبخش آفرينش و فريب خوردن آدم و طوفان نوح از سرچشمه افسانههاي بين النهرين گرفته شده كه ريشه آن به سه هزار سال قبل از ميلاد و پيشتر از آن ميرسد ... احتمال دارد كه بعضي از اين داستانها را يهوديان در زمان اسارت خود در بابل از مردم آن سرزمين اخذ كرده باشند و احتمال بيشتر آن است كه پيش از آن زمان از منابع سومري و سامي قديم كه مشترك ميان تمام مردم شرق نزديك بوده است، اين داستانها به ايشان رسيده باشد. قصه بهشت تقريبا در تمام داستانهاي تودهاي جهان؛ در مصر، هند، تبت، بابل، ايران، يونان، پولينيزي، مكزيك و غير آن آمده است. در بيشتر اين بهشتها سخن از درختاني است كه نزديك شدن به آنها حرام است، يا سخن از مار و اژدهايي است كه نعمت جاوداني بودن را از انسان ربوده و به عبارت ديگر بهشت را مسموم ساختهاند.»
اين بود خلاصهاي از جهانبيني تورات در زمينه پيدايش جهان و ظهور انسان. حال ببينيم ولتر، نويسنده قرن هيجدهم فرانسه، دراينباره چه ميگويد:
اگر خدا تورات و انجيل را انشاء نموده جاي بسي تعجب و شگفتي است، زيرا اين خدا درباره نجوم داراي افكار بس نادرستي است. علم ازمنه و تاريخ را نميداند، از جغرافيا هم بياطلاع است ... و در موضوع اخلاق با خودش
______________________________
(64 و 65). تاريخ اجتماعي ايران، پيشين، ص 103.
ص: 214
توافق ندارد. آيا ممكن است فكر كرد كه همان خدايي كه قانون قصاص (چشم در ازاي چشم، و دندان در ازاي دندان) را انشاء نموده است در انجيل به ما دستور بدهد كه اگر بر گونه چپ ما سيلي زدند گونه راستمان را نشان دهيم و اگر جامه ما را دزديدند باز شنل خود را هم به دزد بدهيم (در برابر شرور مقاومت نكنيد) آيا اين قانوني است كه با حكم تورات توافق دارد؟
آيا چگونه ميتوان افسانههاي كتب مقدس يهود و مسيحي را باور كرد و معجزاتي را كه دايما در طي تاريخ يهود به ظهور رسيده، باور داشت كه در نتيجه ظهور اين معجزات عبور از درياي سرخ و اردن با پاي خشك و متوقف ساختن آفتاب از طرف يوشع ... ميسر گشت ... چه بسا حكايات عنيف و باورنكردني درباره اين پيغمبران كه يكي به خوردن مهوعترين غذاها و ديگري به جماعهاي مشمئزكننده محكوم گرديده، به چشم ميخورد. علاوهبراين، رسواييهاي ديگري كه معلوم نيست خداوند از چهرو نصيب آنها گردانيده در تورات وجود دارد ... خير حقيقتا نميتوان ذرهاي از اين مطالب بيسروته را باور كرد ... «66»
قوانين و تعليمات موسي
چنانكه اشاره كرديم اصول عقايد مذهبي و قوانين مدني و اجتماعي قوم بني اسرائيل در زمان حضرت موسي تنظيم شده است. موسي 13 قرن قبل از عيسي مردم را به پرستش خدا «يهوه» دعوت كرد.
عبادت در اين مذهب سخت دشوار و تابع مقررات سنگيني است. از جمله عبادات اجراي نذورات، قرباني، اجتناب از خوردن گوشت حيوانات ناپاك، اجراي مراسم مذهبي در عيد فصح و ساير اعياد بوده است. «رنان» درباره اين قوانين ميگويد: «اين قانون موحشترين وسيله شكنجهاي است كه تاكنون اختراع شده.»
در اين شريعت همهچيز از خوراك خوردن، پزشكي و بهداشت شخصي و مسائل مربوط به حيض و نفاس و بهداشت عمومي، انحرافات جنسي و شهوات حيواني، عنوان واجبات و محرمات ديني و الهي پيدا كرده است.
قوانين مدني و اجتماعي موسي شبيه به مجموعه قوانين حمورابي است. در اين قوانين از طرز كيفر گناهكاران، قواعد و رسوم زناشويي، طرز رفتار با بيوهزنان، رحم به يتيمان، حقوق زن و شوهر و غيره سخن رفته است.
واضعين تلمود
براي آنكه مجموعه قوانين و تعاليم موسي دستخوش فنا و تباهي نشود، در كنيسهها و مدارس فلسطين و بابل كاتبين و فقهاي يهود به تدوين و تنظيم تلمود يا مجموعه قوانين و احاديث موسي همت گماشتند. «بعد از پراكندگي يهود در سال هفتاد ميلادي چون فرقه صدوقيها از بين رفت و خاخامها سنت فريسيان را به ميراث بردند، كليه يهوديان ارتدكس قانون شفاهي را نيز از احكام الهي شمردند و آن را به اسفار
______________________________
(66). آندره كرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه كاظم عمادي.
ضمنا براي آشنايي بيشتر درباره پيدايش زمين و انسان رجوع كنيد به صفحات پيش (فصل اول).
ص: 215
خمسه ضميمه كردند و از مجموع اين دو، تورات يا قانون به وجود آمد كه برطبق آن زندگي ميكردند.
تلمود مانند كتاب مقدس، وحي خداوندي عليم و قادر مطلق را مسلم ميگيرد.
اين خدا بدون مجادله شبيه است به انسان؛ به اين معني كه محبت ميورزد، متنفر ميشود، خشمگين ميگردد، ميخندد، ميگريد، پشيمان ميشود، تعويذ ميبندد، بر اريكهاي تكيه ميزند كه در اطرافش گروه اندر گروه فرشتگان و كروبيان حلقه زدهاند، و هرروز سهبار تورات ميخواند. الهيون يهود تصديق ميكردند كه اين قبيل صفات بشري تا اندازهاي جنبه فرضي داشته و ميگفتند: «ما تعابيري را كه خاص مخلوقات وي است به عاريت ميگيريم و در مورد خود آفريدگار به كار ميبريم تا كمكي به شناخت وي كرده باشيم.»
با اينكه در كتاب مقدس بحثي در پيرامون مجازات و پاداش پس از مرگ نيست بعضي از علماي يهود از بهشت و دوزخ سخن گفتهاند و برخي ديگر معتقد بودند: «هيچكس نميتواند از ماجراي بعد از مرگ سخن گويد» ادعيه و شعاير ديني يهود متنوع و مانند مقررات اسلامي كمرشكن بود. هر روز بايد يك يهودي با ايمان ادعيه و آياتي از كتاب مقدس بخواند.
بعضي از روحانيان مردمآزار گفته بودند كه دعا وقتي مستجاب ميشود كه شخص در كنيسه بدان پرداخته باشد. گوشهگيري مردود و مقررات «سبت» سخت و دشوار بود.
يهوديت، مسيحيت و اسلام، هرسه در اين نكته متفق الرأي بودند كه يك اصول اخلاقي غيرمذهبي عملا مردود است و اكثريت افراد بشر را فقط با ترس از خدا ميتوان به رفتاري تحمل كردني وادار ساخت. اديان ثلاثه مذكور در حرمت خانواده، محترم شمردن ابوين و دستگيري از خلق، متفق القولند. تلمود مانند تورات و قرآن تعدد زوجات را جايز ميشمرد، طلاق با تراضي طرفين مجاز بود، زن را ميشد بدون رضايت او طلاق داد ...
رويهمرفته قانون تلمود مانند قوانين اسلام از مرد جانبداري ميكرد، گويي فقهاي يهودي از قدرت زن بيم داشتند. از كلمات قصار يهوديان است كه: «مردي كه زن بد داشته باشد هرگز روي جهنم را نخواهد ديد.» «67»
نمونهاي از قوانين موسي
كلمات و تعاليم مستقيم خدا
در باب بيستم از سفر پيدايش گفتههاي خدا «يهوه» با موسي و هارون براي قوم بني اسرائيل بازگو شده است. چون اين باب حاوي مهمترين احكام و قوانين موسي است و قسمتي از اين تعاليم و احكام در شرايع و قوانين اسلامي مؤثر افتاده است، به نقل پارهاي از آنها ميپردازيم:
و خدا تكلم فرمود و همه اين كلمات را بگفت: من هستم يهوه خداي توكه ترا از زمين مصر و از خانه غلامي بيرون آوردم. ترا خدايان ديگر غير از من نباشد. صورتي تراشيده و هيچ تمثالي ... براي خود مساز، نزد آنها سجده مكن
______________________________
(67). ويل دورانت، عصر ايمان، ترجمه ابو القاسم طاهري، ص 6 به بعد و 25 به بعد (به اختصار).
ص: 216
و آنها را عبادت منما زيرا من يهوه خداي تو ميباشم. خداي غيور هستم كه انتقام گناه پدران از پسران تا پشت سيم و چهارم از آناني كه مرا دشمن دارند، ميگيرم و تا هزار پشت بر آناني كه مرا دوست دارند و احكام مرا نگاه دارند، رحمت ميكنم. نام يهوه خداي خود را به باطل مبر ... روز «سبت» را ياد كن تا آن را تقديس نمايي. شش روز مشغول باش و همه كارهاي خود را به جاآور، اما روز هفتمين سبت يهوه خداي توست، در آن روز هيچكار مكن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و كنيزت و بهيمهات و مهمان تو كه درون دروازههاي تو باشد؛ زيرا كه در شش روز خداوند آسمان و زمين و دريا و آنچه را در آنهاست بساخت و در روز هفتم آرام فرمود. از اين سبب خداوند روز هفتم را مبارك خوانده آن را تقديس نمود.
پدر و مادر خود را احترام نما، قتل مكن، زنا مكن، دزدي مكن، بر همسايه شهادت دروغ مده، به خانه همسايه خود طمع مورز و به زن همسايهات و غلامش و كنيزش و گاوش و الاغش و به هيچچيزي كه از آن همسايه تو باشد طمع مكن ... «68» و خدا به موسي گفت به بني اسرائيل چنين بگو شما ديديد كه از آسمان به شما سخن گفتم با من، خدايان نقره و خدايان طلا براي خود مسازيد، مذبحي از خاك براي من بساز و قربانيهاي سوختني خود و هداياي سلامتي خود را از گله و رمه خويش بر آن بگذران ... و بر مذبح من از پلهها بالا مرو مبادا عورت تو بر آن مكشوف شود.
در باب بيست و يكم و بيست و دوم سفر خروج نيز قسمتي از احكام موسي (ع) ديده ميشود:
اگر غلام عبري بخري شش سال خدمت كند، در هفتمين، بيقيمت آزاد بيرون رود ... هركه انساني را بزند و او بميرد، هرآينه كشته شود؛ هركه آدمي را بدزدد و او را بفروشد يا در دستش يافت شود، هرآينه كشته شود؛ و هركه پدر يا مادر خود را زند، هرآينه كشته شود. هركه پدر يا مادر خود را لعنت كند، هرآينه كشته شود. اگر دو مرد نزاع كنند و يكي ديگري را به سنگ يا به مشت زند و او نميرد و ليكن بستري شود، زننده او ... عوض بيكاري، خرج معالجه او را بدهد ... جان به عوض جان بده و چشم به عوض چشم، و دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا، و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه. و اگر كسي چشم غلام يا چشم كنيز خود را بزند كه ضايع شود او را به عوض چشمش آزاد كنند ...
هرگاه گاوي به شاخ خود، مردي يا زني را بزند كه او بميرد گاو را البته سنگسار كنند و گوشتش را نخورند و صاحب گاو بيگناه باشد؛ و ليكن اگر گاو قبل از آن شاخ زن بود و صاحبش آن را نگاه نداشت ... گاو را سنگسار كنند و صاحبش را به قتل رسانند ... اگر گاو غلامي يا كنيزي بزند سي مثقال نقره به صاحب او داده شود
______________________________
(68). به اين فرمانها احكام عشره)Ten Commandments( گفته ميشود.
ص: 217
و گاو سنگسار شود. اگر كسي گاوي يا گوسفندي بدزدد و آن را بكشد يا بفروشد به عوض گاو، پنج گاو و به عوض گوسفند، چهار گوسفند بدهد ... اگر كسي دختري را كه نامزد نبود فريب داده با او همبستر شد البته ميبايد او را زن منكوحه خويش سازد و هرگاه پدرش راضي نباشد، موافق مهر دوشيزگان، مهري بدو بايد داد. هركه با حيواني مقاربت كند ... هركه براي خدايي غير از يهوه و بس قرباني گذراند، البته هلاك گردد ... غريب را اذيت مرسانيد، بر بيوه و يتيم ظلم مكنيد. اگر نقدي به فقيري قرض دادي ... هيچ سود بر او مگذار ...
در سفر تثنيه، باب 15، آيه 7 چنين آمده است كه اگر «... يكي از برادرانت فقير باشد دل خود را سخت مساز و دستت را بر برابر فقير خود مبند.» و در باب 24 آيه 14 مذكور است: «بر مزدوري كه فقير و مسكين باشد خواه از برادرانت و خواه از غريباني كه در زمينت در اندرون دروازههاي تو باشند ظلم منما.»
«به خدا ناسزا مگو و رئيس قوم خود را لعنت مكن ... خبر باطل را انتشار مده و با شريران همداستان مشو كه شهادت دروغ دهي ... رشوت مخور زيرا رشوت بينايان را كور كند ... بر شخص غريب ظلم منما»
در باب بيست و پنجم سفر خروج خداوند به موسي خطاب كرده ميگويد:
به بني اسرائيل بگو كه براي من هدايا بياورند ... و اين است هدايا كه از ايشان ميگيريد: طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و كتان نازك و پشم بز و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطيم و روغن براي چراغها، و ادويه براي روغن مسح و براي بخور معطر و سنگهاي عقيق و سنگهاي مرصعي براي ايفود و سينهبند.
و سپس در اين فصل از خصوصيات محل و طعام خدا و تابوت مطلاي خدا و حلقههاي زرين آن و تخت رحمت و دو كروبي طلايي سخن رفته است. خدا به موسي ميگويد: «از بالاي تخت رحمت از ميان دو كروبي كه بر تابوت شهادت ميباشند با تو سخن خواهم گفت.» از فصل بيست و پنجم تا پايان فصل سي و يكم، خدا «يهوه» توقعات و انتظارات فراوان خود را بوسيله موسي به قوم بني اسرائيل ابلاغ ميكند و از آنها ميخواهد كه بيكموكاست، احكام، فرايض و گفتههاي او را به كار بندند و پس از ساختن «مذبحي براي سوزاندن بخور» و «حوضي براي شستن و آراستن آنها به انواع تزيينات» قربانيهاي سوختني و هداياي آردي و روغني خود را به خدا تقديم دارند. بسياري از تعاليم مذهبي موسي در سفر لاويان تكرار شده. در باب بيستم سفر لاويان مينويسد: «كسي كه با زن ديگري، يا زن پدر خود، يا عروس خود بخوابد يا لواط كند يا زني و مادرش را بگيرد يا با بهايم جماع كند يا با خواهر خود جماع كند يا با زن حايض بخوابد، كشته خواهد شد.» در سفر تثنيه باب چهاردهمچنين تعليم ميدهد:
هيچچيز مكروه مخور ... گاو و گوسفند و بز و آهو و غزال و گور و بز كوهي و ريم و گاو دشتي ... و هرحيوان شكافته سم و نشخواركننده را بخوريد ولي از خوردن
ص: 218
گوشت خوك، شتر، خرگوش و ونك احتراز كنيد. از حيوانات آبي آنها را كه پر و فلس دارند بخوريد. از مرغان طاهر بخوريد ولي از خوردن عقاب و حيوانات استخوانخوار و نسر بحر و لاشخوارها و غراب و شترمرغ و جغد و بوتيمار و قاز و امثال آنها و همه حشرات و ميتهها خودداري نما.
برخلاف موسي، اشعيا به مراسم قرباني و اعياد فراوان مذهبي توجه نداشت؛ او مانند كنفوسيوس و بودا ميكوشيد تا مردم را با حقايق و واقعيات زندگي آشنا سازد.
در كتاب اشعيا باب اول، بشدت به عوامفريبيها، درغگوييها و رياكاريهاي سران قوم يهود حمله شده است:
... اي حاكمان «سدوم» كلام خداوند را بشنويد، و اي قوم «عموره» شريعت خداي ما را گوش بگيريد. خداوند ميگويد از كثرت قربانيهاي شما مرا چه فايده است، از قربانيهاي سوختني قوچها و پيهپرواريها سير شدهام و به خون گاوان و برهها و بزها رغبت ندارم ... هداياي باطل ديگر مياوريد. بخور نزد من مكروه است و غره ماه و سبت و دعوت جماعت نيز. گناه را با محفل مقدس نميتوانم تحمل نمايم. غرهها و عيدهاي شما را جان من نفرت دارد. آنها براي من بار سنگين است كه از تحمل نمودنش خسته شدهام. هنگامي كه دستهاي خود را دراز ميكنيد چشمان خود را از شما خواهم پوشانيد ... زيرا كه دستهاي شما پر از خون است.
«... سروران متمرد شده و رفيق دزدان گرديده، هريك از ايشان رشوه را دوست ميدارند و در پي هدايا ميروند، يتيمان را دادرسي نمينمايند و دعوي بيوهزنان نزد ايشان نميرسد.»
غير از اشعيا ارميا و حزقيال، ديگر پيشوايان قوم بني اسرائيل، مخصوصا عيسي مسيح، عليه تشريفات مذهبي نظير هدايا و قربانيهاي سوختني قيام كردند و به مردم نشان دادند كه اين قربانيها و هدايا فقط كيسه روحانيان يعني كاتبان و فريسيان را پر ميكند.
بايد راستگو و درستكار بود و به بني نوع انسان عشق ورزيد.
«تبليغ ديانت موسي (برخلاف اسلام) درميان مردم غير يهودي، هرگز يكي از مباني دين يهود نبود و هيچ يهودي نيز طبعا چنين وظيفهاي را بطور ارادي بر خود تحميل نميكرد.» «69»
«جالب توجه است كه يهوديان قديم به آخرت عقيده نداشتند و عاليترين پاداشها عبارت بود از عمر طولاني ... از مردگان و سرنوشت آنان چندان خبري ندارند، اندرزي كه به زندگان ميدهند اين است كه از زندگي در كنار عزيزان خود بهره بردارند، زيرا كه در جهان اموات كه شما نيز مسافرين آن دياريد نه عملي هست نه فكري، نه علمي و نه هنري ...» «70»
______________________________
(69). گيبون، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمه ابو القاسم طاهري، ص 191.
(70). دكتر ترابي، تاريخ اديان، ص 278.
ص: 219
يهوديان به آخرت معتقد نبودند
گيبون مينويسد:
... پسازآنكه عزرا پيشينههاي كهن ديانت يهود را به شكل نخستين بازگردانيد تدريجا در بيت المقدس دو فرقه صدوقي و فريسي پديد آمد. دسته اول ... اعتقاد داشت كه احكام موسي را بايد به معناي لفظي و موبهمو رعايت كرد. همين فرقه صدوقي جدا مخالف با آراي مربوط به بقاي روح بود و ميگفت كه تنها منبع معتبر در دين يهود، كتاب آسماني تورات است و تورات اظهار نظري درباره فناناپذيري روان آدمي نميكند. ولي فريسيان كه به احاديث و آراء و عقايد ديگر اقوام نيز توجه داشتند اندكاندك مساله بقاي روح را پذيرفتند. به اين ترتيب ميبينيم كه از فلسفه بقاي روح در احكام موسي اثري وجود ندارد. «71»
يكي از عاليترين تعليمات موسي رعايت حال همسايگان است: «همسايه خود را مثل خويشتن دوست بدار!» هيلل، يكي از پيشوايان يهود، ميگفت: «آنچه كه به خود نميپسندي به همنوع خود مپسند. شريعت اين است و باقي همه تفسير.» «72»
خانواده
در شريعت موسي پس از معبد، خانواده بزرگترين مقام و منزلت را دارا بود. ويل دورانت مينويسد: «اين اهميت و احترامي كه در آن زمان براي خانواده گذاشته شده بود در تمام قرون وسطي و قرون جديده در اروپا مراعات ميشد؛ ولي چون انقلاب صنعتي معاصر آغاز شد مقام خانواده نيز متزلزل گرديد و انحطاط يافت.
خانواده عبراني كه در آن تسلط با پدر خانواده بود، سازمان اقتصادي و سياسي وسيعي بود كه تشكيل ميشد از بزرگترين مرد زندار خانواده و زنان و فرزندان ايشان و غلامي كه ممكن بود در اختيار خانواده باشد كه مجموع آنها بر كاشتن زمين و بهرهبرداري از آن توانايي پيدا ميكردند. ولي ارزش سياسي آن در اين بود كه نظم اجتماعي استواري برقرار ميساخت و باوجوداين نظم، جز در هنگام جنگ، ضرورتي براي موجود بودن دستگاه دولت و حكومت وجود نداشت. قدرت پدر در خانواده عملا نامحدود بود، زمين تنها به او تعلق داشت و فرزندانش تا زماني ميتوانستند زنده بمانند كه به فرمان او گردن نهند و در واقع خود وي عنوان دولت و حكومت را داشت. اگر فقير بود ميتوانست دختران خود را پيش از بلوغ به عنوان كنيز بفروشد، و با آنكه در امر شوهر دادن دختران گاهي رضايت ايشان را نيز جلب ميكرد، ولي معمولا حق داشت بدون جلب رضاي آنان به هركس بخواهد شوهرشان دهد. درميان ايشان چنان شايع بود كه پسر نتاج بيضه راست و دختر نتاج بيضه چپ است؛ و معتقد بودند كه بيضه چپ كوچكتر و ضعيفتر از بيضه راست است. در ابتدا مردي كه زن ميگرفت، به خانه زن خود انتقال پيدا ميكرد و لازم بود پدر و مادر را رها كند و به قبيله زن خويش بپيوندد، ولي پسازآنكه دستگاه سلطنت درست شد اين عادت نيز رفتهرفته از ميان رفت.
فرمان «يهوه» به زن شوهردار چنين بود: «چشمت بايد به شوهرت باشد و وي بر تو
______________________________
(71). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، ص 198.
(72). تاريخ اديان، پيشين، ص 280.
ص: 220
حكومت خواهد كرد.» باوجود آنكه از لحاظ رسمي و تشريفاتي، زن زير فرمان مرد بود، اقتدار و احترام فراوان داشت و در تاريخ يهود نام زنهايي همچون ساره، راحيل، مريم و استر جلب توجه ميكند. دبوره «73» زني بود كه مقام قضاوت داشت. داشتن چند فرزند براي زن افتخار بزرگي بود. عزوبت را گناهي بزرگ ميشمردند. در بيست سالگي ازدواج اجباري بود، به دختران بيشوهري كه در سالهاي ازدواج بودند و نيز به زنان نازا به چشم حقارت مينگريستند، بچه انداختن و فرزند كشتن و قطع نسل را عملي كفرآميز ميدانستند. در كتاب امثال سليمان زن كمال مطلوب چنين توصيف شده است: «زن صالحه را كيست كه پيدا تواند كرد؟ او از لعلها گرانتر است، دل شوهرش بر او اعتماد دارد و محتاج منفعت نخواهد بود. برايش تمامي روزهاي عمر خود خوبي خواهد كرد؛ پشم و كتان را ميجويد و با دستهاي خود به رغبت كار ميكند، او مثل كشتيهاي تجار است، خوراك خود را از دور ميآورد، وقتي كه هنوز شب است برميخيزد و با اهل خانهاش خوراك ميخورد و به كنيزشان حصه ايشان را ميدهد، درباره مزرعه فكر كرده، و از كسب دستهاي خود تاكستان غرس مينمايد. كمر خود را با قوت ميبندد و بازوهاي خود را قوي ميسازد، چراغش در شب خاموش نميشود، دستهاي خود را به دوك دراز ميكند، و انگشتهايش چرخ را ميگيرد، دست خود را براي فقيران دراز ميكند. قوت و عزت، لباس اوست، درباره وقت آينده ميخندد، دهان خود را به حكمت ميگشايد، و تعليم محبتآميز بر زبان وي است، پسرانش و شوهرش او را ميستايند.»
آنچه در بالا گفتيم مختصات زن كمال مطلوبي است كه دست يافتن به آن آسان نيست. اگر گفته اشعيا را باور كنيم، زن اورشليمي مانند همه زنهاي عالم، لباس زيبا و زينت را دوست ميداشته و درصدد صيد كردن مردان بوده است. خداوند ميگويد: «از آن جهت كه دختران صهيون متكبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه ميروند و به ناز ميخرامند و به پاي خويش خلخالها را به صدا ميآورند. الخ ...»
در كتب مذهبي يهود، از روابط جنسي قبل از ازدواج سخني به ميان نيست و بموجب مقررات معموله دختر بايد روز ازدواج دوشيزگي خود را اثبات ميكرد و الا سنگسار ميشد تا بميرد. با اينحال، عمل زنا و لواط در بين يهوديان انتشار داشت. زنان بدكار در سراسر راههاي بزرگ در كوهها يا زير چادرها بهسر ميبردند و كار پيلهوري و روسپيگري هردو را با هم انجام ميدادند. سليمان در اين امور زياد سختگيري نميكرد و كار تساهل او به جايي كشيد كه معبد اورشليم به صورت فاحشهخانه درآمد و موجب خشم و اعتراض يكي از مصلحان زمان شد.
مسائل عشقي بسيار نادر بود: «يعقوب براي راحيل هفت سال خدمت كرد و به سبب محبتي كه به وي داشت در نظرش روزي چند نمود.» امر زناشويي بوسيله والدين عروس و داماد از طريق خريد و فروش صورت ميگرفت. حتي يعقوب «ليه» و «راحيل» را با كار خود خريداري كرد. پدر عروس در مقابل مهري كه به عنوان بهاي دختر خود دريافت ميداشت او را به داماد واگذار ميكرد. توانگران ميتوانستند چندين زن داشته باشند. چون برادري ميمرد
______________________________
(73).Deborah
ص: 221
به برادر ديگر واجب بود كه هراندازه هم كه زن داشته باشد زن برادر خود را به زني اختيار كند، و اگر مرده برادر نداشت اين كار بر نزديكترين خويشان واجب ميشد. زنا در آن زمان به معني همخوابگي با زني بود كه مرد ديگري او را خريده است يعني در واقع زنا عنوان تجاوز به حق مالكيت غير داشت و زن و مرد زناكار هردو اعدام ميشدند. اگر مرد عزبي با زن بيشوهر فسق ميكرد، گناه قابل آمرزش بود.
براي آنكه خوانندگان بيشتر به جزئيات زندگي اجتماعي آن ايام واقف شوند، وصف زن بدعملي را عينا از كتاب مقدس كتاب حزقيال نبي، باب 16، نقل ميكنيم:
اصل ولادت تو از زمين كنعان است، پدرت آموري و مادرت «حتي» بود. روزي كه متولد شدي نافت را نبريدند و تو را به آب غسل ندادند و طاهر نساختند و نمك نماليدند و به قنداقه نپيچيدند. چشمي بر تو شفقت ننمود و ترا بر روي صحرا انداختند و من از نزد تو گذر نمودم و ترا در خونت غلتان ديدم. ترا مثل نباتات صحرا بسيار افزودم تا بزرگ شدي و به زيبايي كامل رسيدي، پستانهايت برخاسته و موهايت بلند شد؛ ليكن برهنه و عريان بودي. عرياني ترا مستور ساختم، با تو عهد بستم، تو از آن من شدي و ترا به آب غسل دادم، ترا از خونت طاهر ساختم و ترا به روغن تدهين كردم و ترا به لباس قلابدوزي ملبس ساختم و نعلين پوست خز به پايت كردم و ترا به كتان نازل آراسته و به ابريشم پيراسته ساختم و ترا به زينتها زيور دادم و دستبندها بر دستت و گردنبندي بر گردنت نهادم و حلقه در بيني و گوشواره در گوشهايت و تاج جمالي بر سرت نهادم. پس با طلا و نقره آرايش يافتي و لباست از كتان نازك و ابريشم قلابدوزي بود و آوازه تو به سبب زيباييت درميان امتها شايع شد. اما به سبب زيبايي خود، زناكار گرديدي و زناي خود را بر هررهگذري ريختي. واي بر تو! واي بر تو! زيرا بعد از تمامي شرارت خود، خراباتها براي خود بنا نمودي و عمارت بلند در كوچه براي خود ساختي و براي هررهگذري پايهاي خود را گشوده زناكاريهاي خود را افزودي.
خشم مرا به هيجان آوردي، تمامي اين اعمال را كه كار زن زانيه سليطه است، به عمل آوردي. به سر هرراه، خرابات خود را بنا نمودي و در هركوچه عمارات بلند براي خود ساختي و مثل فاحشههاي ديگر نبودي ... به جميع فاحشهها اجرت ميدهند اما تو به تمام عاشقانت اجرت ميدهي و دلشان را اجير ميسازي و كسي به تو اجرت نميدهد پس عادت تو برعكس ديگران است.
مناظري از زندگي اجتماعي و اقتصادي
با مطالعه كتاب عهد عتيق، تنها با شرايع و قوانين روزگاران كهن آشنا نميشويم بلكه كمابيش مناظري از حيات اقتصادي و اجتماعي آن ايام براي ما روشن ميشود.
قوم بني اسرائيل در انواع هنر و معماري شاهكار جالبي از خود به يادگار نگذاشته است؛ در ساختن بناها از سنگ، آجر، گچ و آهك استفاده ميكردند.
صنعت آهنگري و نجاري نيز مورد توجه بود و هنرمندان از آهن و چوب، سر نيزه، ارابه
ص: 222
جنگي، ادوات زراعت و شخم زمينواره و تختخواب و غيره ميساختند. داستان كشتي نوح معرف درجه رشد صنعت تجاري در آن ايام است. ميگويند يوسف شوهر مريم، نجار بود و حضرت عيسي در بدايت امر به كار نجاري اشتغال داشت. نجاران غير از دروپنجره، تخت روان و هودج نيز ميساختند و آن عبارت از مركب سر پوشيدهاي بود كه اشخاص محترم را با آن حملونقل ميكردند. «ارابه سليمان» ظاهرا بهترين نوع آنها بوده است. شيشه يكي از مصنوعات قديمي است و نمونههايي از ظروف شيشهاي در شام و فلسطين به دست آمده و ظاهرا اهل فن با امتزاج «نطرون» مذاب با شن به ساختن شيشه اقدام ميكردند. ساختن چراغ شيشهاي در قديم معمول بود؛ چراغهايي كه از زير خاك به دست آوردهاند بيشتر از گل فخاري يا مس ساخته شده و ثروتمندان براي خود چراغدان طلايي تهيه ميكردند كه مركب از پايه، ساقه و شش شاخه بود كه ارتفاع آنها به چند قدم ميرسيد و بر سر هرشاخه چراغي بود كه در داخل آن، روغن پاك تصفيه شده ميريختند و در تمام شبروشن نگاه ميداشتند. در هيكل سليمان، ده چراغدان طلايي بود. فتيله چراغ را از كتان يا لباس كهنه ترتيب ميدادند. در كتاب مقدس به زندگي مجلل طبقات مرفه اشاره شده است. در كتاب تورات، كتاب اول- پادشاهان ضمن توصيف پادشاهي سليمان مينويسد: «... آذوقه سليمان براي هرروز سي كر «74» آرد نرم و شصت كر بلغور بود و ده گاو پروار و بيست گاو از چراگاه و صد گوسفند سواي غزالها و آهوها و گوزنها و مرغهاي فربه ... و سليمان را چهل هزار آخور است به جهت ارابههايش و دوازده هزار سوار بود.»
در باب دوم، كتاب دوم- تواريخ ايام، ميخوانيم كه:
سليمان قصد نمود كه خانه براي اسم يهوه و خانه بجهت سلطنت خودش بنا نمايد، و سليمان هفتاد هزار نفر براي حمل بارها و هشتاد هزار نفر براي بريدن چوب در كوهها و سه هزار و ششصد نفر براي نظارت آنها شمرد و سليمان نزد «حورام» پادشاه «صور» فرستاده گفت چنانكه با پدرم داود رفتار نمودي و چوب سرو آزاد برايش فرستادي تا خانه جهت سكونت خويش بنا نمايد، همچنين با من رفتار نما ...
كسي را براي من بفرست كه در كار طلا و نقره و برنج و آهن و ارغوان و قرمز و آسمانجوني ماهر و در صنعت نقاشي دانا باشد ... زيرا خانهاي كه من بنا ميكنم عظيم و عجيب است و اينك به چوب بران كه اين چوب را ميبرند من بيستهزار كر گندم كوبيده و بيست هزار كر جو و بيست هزار پيت شراب و بيست هزار پيت روغن براي بندگانت خواهم داد.
شرح ولخرجيها و تجملات و طلاهايي كه در اين بنا به كاررفته است، در باب سوم تا پنجم، به تفصيل ذكر شده است.
بطور كلي يهوديان فرزندان خود را به كار و صنعت مشغول ميكردند. يك ضرب المثل يهودي ميگويد: آنكه پسر خود را صنعت مفيدي نياموزد وي را به دزدي واداشته است.
______________________________
(74). به ضم اول، واحد وزني معادل 10900 مثقال (فرهنگ معين).
ص: 223
نقاشي و مجسمهسازي زياد مورد توجه بود. فرمان مذهبي اين بود كه هيچگونه صورت مجسمي از خدا نسازند؛ با اين حال ملل شرق حتي يهوديان به زيور بستن و خودآرايي توجه مخصوص داشتند. استعمال طوقها، گوشوارهها، دستبندها و حلقههاي بيني سابقهاي بس كهن دارد. پيروان عيسي برخلاف مردم عصر خود به زيور ظاهر توجه نميكردند و كردارنيك و روح سليم را بهترين زينت ميشمردند. با اينحال، طبقات مرفه اعم از مردان و زنان از آرايش غافل نبودند و در اعياد و ايام عزاداري سروريش خود را با روغنهاي معطر تدهين ميكردند. مصريان قديم جز در ايام ماتم، مويهاي سر و ريش خود را ميتراشيدند، ولي آشوريها، بابليها و قوم يهود از تراشيدن موي سروروي، خودداري ميكردند. بطور كلي، ريش بلند و انبوه نشانه وقار و احترام اشخاص بود و برعكس، ريش تنك (كوسه) عيبي عظيم بهشمار ميرفت. ناسزا گفتن به ريش، و تف انداختن به آن، بياحترامي بزرگ بود.
بريدن و كندن ريش علامت تحقير و بيحرمتي به حساب ميآمد.
لباس
لباس پيشينيان عبارت بود از پيراهن، عبا، كمربند، عمامه و كفش.
پيراهن لباسي بود كه بدن را از شانه تا زانو ميپوشانيد و ابتدا آستين نداشت ولي بتدريج به پيراهنها آستين اضافه شد و بلندتر گرديد و كمربندي بر آن افزودند.
جنس پيراهن از كتان و پشم بود. معمولا كمربند را وقتي ميبستند كه آماده كار بودند. گشادن كمر- بند نشانه استراحت بود. كمربند از ريسمان، پارچه و يا پوست بود. علاوه بر سنگهاي گرانبها و سنجاقها، به گاه جنگ، شمشير، خنجر و كارد را نيز به كمر ميبستند. عبا را نيز كه لباسي مربع مستطيل بود گاه به دوش ميافكندند و زماني زيربغل ميگذاشتند و هنگام شب به عنوان روپوش از آن استفاده ميكردند. در زمستان بهجاي عبا پوستيني از پوست گوسفند يا بز بر دوش ميگرفتند. در روزگار قديم بين لباس زنان با مردان فرق زيادي نبود. دستمالها را يا بر دست ميگرفتند، يا بر صورت ميافكندند. كفشها بيشتر از چوب يا پوست بود كه بوسيله ريسمانهاي پوستي به پاي خود ميبستند. اغنيا لباس خود را با جواهر، طلا، نقره و سنجاق زينت ميدادند.
با اينكه نظافت زياد مورد توجه نبود، ظاهرا بعضي املاح و قليائيات را با روغن و دهنيات ديگر مخلوط ميكردند و صابوني مايع درست ميكردند كه براي شستن تن، لباس و تصفيه فلزات به كار ميرفت.
خوراك
از انواع خوردنيها در روزگار قديم اطلاع دقيقي نداريم. تهيه غذا معمولا با زنان بود؛ ولي خانوادههاي توانگر معمولا آشپز زن يا مرد نگاه ميداشتند. گوشت حيوانات را پس از ذبح فورا ميپختند، يا در آتش بريان ميكردند و پسازآنكه با نمك ميآميختند بر سر سفره ميآوردند. شوربا و گوشت را عليحده بر سر سفره مي- چيدند. از قديم همكاسه شدن و باهم غذا خوردن دليل صميميت و اتحاد بود و همواره افراد يك خانواده گرد يك سفره مجتمع ميشدند و باهم غذا ميخوردند.
بعضي از ملل باستاني را عادت براين بود كه گرد ميز مربع يا مستطيلي مجتمع مي- شدند و به تناول غذا ميپرداختند؛ و گاه ميزبان اگر لقمه لذيذي در سفره مييافت با دست خود
ص: 224
بردهان مهمان ميگذاشت. با دست غذا خوردن كاري معمولي بود. شخصيتهاي بزرگ غالبا غذاي خود را از سايرين جدا ميكردند و آش يا غذاي مايع را با قاشق صرف مينمودند. از قديم همكاسگي و همغذايي را شرط صداقت و يكدلي ميدانستند. در يكي از كتب مذهبي عهد عتيق چنين ميخوانيم: «و آن دوست خالص من كه بر او اعتماد ميداشتم و نان مرا نيز مي- خورد، پاشنه خود را بر من نيز بلند كرد.» دادن وليمه از قديم معمول بود. معمولا گوسفندي براي اين موضوع ميكشتند و ساق و ران او را پيش عزيزترين مهمان ميگذاشتند.
اوقات غذا تقريبا در طول زمان تغيير نكرده است. تمام انواع غذاي اصلي را ظهر، و شام را موقع غروب تناول ميكردند. شستن دست قبل از غذا پيشازهمه، بين ملل شرق معمول بود. در انجيل كساني كه با دست نشسته غذا ميخورند ملامت شدهاند. هنگام نشستن بر سر سفره، رعايت مقام و منزلت هركس واجب بود.
ازدواج و طلاق
ازدواج از ديرباز تحت شرايط خاصي صورت ميگرفت. موسي بموجب قوانيني چند ازدواج با محارم نظير مادر، خواهر، زنپدر و نيز ازدواج با دختر دختر و دختر پسر، و دختر زن پدر و عمه و خاله و زنعمو و عروس و زن برادر و غيره را منع كرد. همچنين ازدواج دو خواهر را ممنوع نمود و مقرر داشت كه چون برادري بياولاد درگذشت، بر برادر او واجب است كه زوجه بيوه برادر را تزويج كند و نسل برادر متوفي را برقرار سازد. در شريعت موسي قصاص زنا، سنگسار كردن زاني و زانيه بود؛ ولي مسيح فقط سزاي اين عمل را طلاقنامه تعيين كرد. از قديم در مشرقزمين عمل ازدواج با اجازه و موافقت خويشاوندان طرفين صورت ميگرفت و غالبا داماد مهر را به پدرزن خود تسليم ميكرد؛ يعني در واقع داماد عروس خود را ميخريد. در دوره نامزدي در بين بسياري از ملل، گفتگو بين مرد و زن با واسطه صورت ميگرفت. هنگام عروسي، داماد و عروس خود را با البسه فاخر ميآراستند، عروس جواهرات و تاجي از گل برسر مينهاد. عروسي با چراغاني و وليمه توأم بود. ضيافت اشراف تا هفت روز طول ميكشيد. طلاق از قديم ناپسند بود.
پيروان موسي، گاه به جزئي سبب، زن خود را طلاق ميدادند و طلاقنامهاي به او تسليم مي- كردند كه در آن، تاريخ طلاق و سبب آن و اجازه اختيار شوهر جديد مسطور بود. مرد مي- توانست مادام كه زن سابق او شوهر تازهاي اختيار نكرده به او رجوع كند و از قراري كه از انجيل مرقس معلوم ميشود: «در ايام آخرين، زوجه نيز زوج خود را طلاق ميداده است.» ولي مسيحيت با عمل طلاق بسختي مخالفت نمود. مرداني را كه با عمل طلاق رشته زناشويي را ميگسستند بسختي ملامت كرده و طلاق را جز بعلت زنا تجويز ننموده است.
دفن اموات
مدح و توصيف ميت و ذكر عادات و اعمال پسنديده او قبل از تدفين معمول بود. بعضي اقوام چون يكي از عزيزان خود را از كف ميدادند، فرياد و شيون و حركات وحشيانه ديگري مرتكب ميشدند.
يهوديان بدن ميت را غسل داده در اتاق مناسبي ميگذاشتند، و گاهي با روغن تدهين ميكردند و سپس وي را در پارچهاي ميبستند و درصورتيكه كسان ميت نميخواستند او را موميايي كنند، دفن فورا عملي ميشد. معمولا بين فوت و دفن بيش از 24 ساعت فاصله
ص: 225
نبود. دادن ناهار و شام بعد از دفن از قديم معمول بود. در بين بعضي اقوام تا چندي پس از مرگ، هرروز بستگان او به قبرستان ميرفتند و گريه و ندبه ميكردند و بر قبر او گلهاي تازه ميافشاندند و اين رسم هنوز كمابيش در بين بعضي ملل و اقوام معمول است.
اطلاعات طبي يهوديان به احتمال قوي، بيشتر مأخوذ از مصريان بود؛ چه، قوم اخير ضمن حنوط و تدهين اموات، به ساختمان داخلي بدن انسان آشنا شدند و در طبابت و جراحي موفقيتهايي كسب كردند. در كتب باستاني از امراضي نظير ضعف چشم و عقيم بودن، دمل، گوژپشتي، لكه چشم، جرب، گري، آبله، بواسير، خارش، ديوانگي، برص، فلج، تب، صرع و غيره نام بردهاند و معالجاتي نظير استعمال اقسام روغن و شربتها و عسل و شير و روغن زيتون و روغن خشخاش و بهار و صفراء السمك و غاز و نمك و لعابيات و گاه آب خالص، متداول و معمول بوده است.
كسب و تجارت
از فعاليتهاي اقتصادي قوم يهود، اطلاعات زيادي در دست نيست.
قبل از رواج سكه، در مبادلات تجاري، و زني از طلا و نقره را به كار ميبردند. بازرگانان همواره ترازو و محك را همراه خود داشتند. موسي دستور داده بود كه «ترازو و سنگ و ايفه «75» و هين «76» بايد حق باشد.»
با اينحال، غالبا تجار ترازوي نار است و كسبه سنگهاي مغشوش همراه داشتند و سعي ميكردند حريفان و همكاران خود را فريب دهند. از فعاليتهاي كشاورزي اين قوم نيز اطلاع دقيقي نداريم. آنچه از مندرجات كتاب مقدس برميآيد در مناطق خشك هركس براي رفع احتياج خود چاهي حفر ميكرد و به كمك دلو آب را بيرون ميكشيد و گاه ثروتمندان در مناطق خشك چاهي عميق حفر ميكردند و به نفع مردم وقف مينمودند. پس از قرنها استفاده از چرخ براي كشيدن دلو معمول گرديد. ازجمله چاههاي تاريخي كه در كتب مذهبي از آنها ياد شده چاه «بيت لحم» و چاه «هاجر» و چاه «يعقوب» است. در بعضي مناطق خشك، مردم آب باران را در آبانبارها و سردابههاي روپوشيده جمع ميكردند و در موقع احتياج از آنها استفاده ميكردند. عمق چاههاي قديم گاه از صد متر تجاوز ميكرد.
كشاورزان پسازآنكه با زحمت بسيار گندم و جو و ساير حبوبات را فراهم ميكردند به كمك آسيا خرد مينمودند. بايد دانست كه آسيا و دستاس سابقهاي بس كهن دارد و سنگ دستاس بسيار سخت و سنگين بود؛ اما «چرخشت» كه آلت فشردن زيتون و انگور است بي- شباهت به سنگ آسيا نميباشد و بوسيله حيواني به گردش ميآيد.
ادبيات و هنر
كاهنان و پيشوايان مذهبي از فعاليتهاي هنري، تنها معماري و موسيقي را جايز ميدانستند. نقاشي و مجسمهسازي نيز چندان مورد توجه آنها نبود و بموجب دستور مذهبي، ساختن هرگونه صورت مجسمي از خدا ممنوع بود، ولي موسيقي و آواز و سرود جايز بود. نوازندگان آلات مختلف موسيقي، در هنگام تسبيح و تقديس خدا هنرنمايي ميكردند و از اين راه اندكي از سختي و تلخي زندگي مردم ميكاستند.
______________________________
(75). ملاحظه در وزن.
(76). ملاحظه در پيمانه.
ص: 226
«داود و تمامي خاندان اسرائيل با انواع آلات و بربط و رباب و دف و دهل و سنجها به حضور خداوند بازي ميكردند.» به عقيده ويل دورانت: كتاب عهد عتيق گذشته از مطالب مذهبي، حاوي مسائل تاريخي، شعر و فلسفه نيز هست. اين نخستين گزارش ثبت شده از كوششهاي آدمي است كه خواسته است حوادث بيشمار گذشته را با يكديگر تأليف و مقايسه كند و از ميان آنها وحدتي بيرون آورد و غرض و منظور و ارتباط علت و معلولي موجود در آنها را تا حدي اكتشاف كند ... تصوري كه انبيا و كاهنان مؤلف اسفار پنجگانه درباره تاريخ داشتند در مدت هزار سال دوام يونان و روم باقي ماند و به صورت نظر كلي متفكران اروپايي از بوئثيوس «77» گرفته تا بوسوئه «78» درآمد ... زيباترين چيزي كه در مزامير مشاهده ميشود، آن است كه حالت نشئه روحي را كه از تقوي به آدمي دست ميدهد توصيف ميكند و تشبيهات و استعارات آن نيز عالي و كمنظير است ... آفتاب مثل داماد از حجله خود بيرون ميآيد و مثل پهلوان از دويدن در ميدان، شادي ميكند. در كتاب سليمان آثاري كه رنگ غزلهاي عشقي دارد به چشم ميخورد. ما نميدانيم چگونه علماي دين غافل مانده يا خود را به غفلت زده و اجازه دادهاند كه اين غزلها با آنهمه عواطف شهواني در آن كتاب درج شود و در ميان گفتههاي اشعيا و سفر جامعه قرارگيرد؟
... اي دختران اورشليم، شما را به غزالها و آهوهاي صحرا قسم ميدهم كه محبوب مرا، تا خودش نخواهد، بيدار نكنيد. محبوبم از آن من است و من از آن وي هستم. درميان سوسنها ميخرامد. اي محبوب من برگرد تا نسيم روز بوزد و سايهها بگريزد. مانند غزال با بچه آهو بر كوههاي باثر باش ... و صبح زود به تاكستانها برويم و ببينيم كه آيا انگور گل كرده و گلهايش گشوده و انارها گل داده است. در آنجا محبت خود را به تو خواهم داد ...
در امثال سليمان، سخنان حكمتآميز بسيار است: «راحت غافلانه احمقان، ايشان را خواهد كشت.»، «در هرمشقتي منفعتي است.»، «احمق تمامي خشم خود را ظاهر ميسازد، اما مرد حكيم به تأخير آن را فرومينشاند»، «مرد احمق نيز چون خاموش باشد، او را حكيم مي شمارند.»، «عقل براي صاحبش چشمه حيات است، اما تأديب احمقان حماقت است»، «خوشا بحال كسي كه حكمت را پيدا كند و شخصي كه فطانت را تشخيص نمايد زيرا كه تجارت آن از تجارت نقره و محصولش از طلاي خالص نيكوتر است، از لعلها گرانبهاتر است و جميع نفايس تو با آن برابري نتواند كرد؛ به دست راست وي طول ايام است و به دست چپش، دولت و جلال؛ طريقهاي وي طريق شادماني است و همه راههاي وي سلامتي ميباشد.»
در كتاب ايوب كه از كتب قديمي يهود و شايد در زمان اسارت اين قوم نوشته شده باشد، مشكلات و مصيبتهايي كه بر قوم يهود وارد آمده بطرزي ادبي و استادانه توصيف شده.
كارلايل «79» نسبت به اين كتاب تعصب شديدي دارد و ميگويد: «اين بزرگترين اثري است كه با قلم نوشته شده ... كتاب جليلي است، كتاب همه مردم است. اين نخستين و
______________________________
(77).Boethius
(78).Bosuet
(79).Carlyle
ص: 227
قديمتيرين شرحي است كه درباره معماي سرنوشت آدمي و مشيت خدا با بندگانش بر روي اين كره زمين به رشته تحرير درآمده.» «80» ايوب با تلون و ترديد «يهوه» را ميپرستيده، از او سؤالاتي ميكند كه بيجواب ميماند. وي ضمن اظهار تأسف از خرابي اورشليم و آوارگي امت يهود، خطاب به خدا ميگويد: «اي خداوند تو عادلتر هستي از اينكه من با تو محاجه نمايم، ليكن درباره احكامت با تو خواهم گفت؛ چرا راه شريران برخوردار ميشود، و جميع جنايتكاران ايمن ميباشند؟» ايوب از خود ميپرسد: چرا بابل كه منكر اين خدا بوده و نسبت به آن كفر ميورزيده به اوج ترقي رسيده، در صورتيكه بني اسرائيل در بدبختي غوطه ميخورد و لباس مذلت و اسارت بر تن دارد. آدمي درباره چنين خدايي چه ميتواند گفت؟ ايوب با تمام مصائب و مشكلاتي كه بر سرش فرود آمده صبر ميكند؛ بههمين مناسبت، صبر ايوبي از روزگار قديم تا زمان ما ضرب المثل است. ايوب در جواب يكي از دوستانش كه با اصرار خدا را عادل ميخواند چنين ميگويد: «مرا نيز مثل شما فهم است. خيمههاي دزدان بسلامت است، آنان كه خدا را غضبناك ميسازند، ايمن هستند. اينك چشم من همه اين چيزها را ديده و گوش من آنها را شنيده و فهميده است؛ اما شما دروغها جعل ميكنيد و جميع شما طبيبان باطل هستيد. كاش كه شما بكلي ساكت ميشديد كه دين براي شما حكمت ميبود! ..»
در سفر جامعه نيز نوشته شده: خوشبختي و بدبختي هيچ پيوندي با فضيلت و رذيلت ندارد: «برگشتم و زير آفتاب ديدم كه مسابقت براي تيزروان و جنگ براي شجاعان و نان نيز براي حكيمان و دولت براي فهيمان و نعمت براي عالمان نيست؛ زيرا براي همه ايشان وقتي اتفاقي واقع ميشود.» در جاي ديگر ميگويد: «آنكه نقره دوست دارد از نقره سير نمي- شود، و هركه توانگري را دوست دارد از دخل سير نميشود، اين نيز بطالت است. خواب عمله شيرين است، خواه كم خواه زياد بخورد؛ اما سيري مرد دولتمند او را نميگذارد كه بخوابد.» نويسنده سفر جامعه نيز بدبين است و زندگي را درهرحال و به هرصورت، مشغله غمانگيزي ميداند: «براي انسان زير آسمان چيزي بهتر از اين نيست كه بخورد و بنوشد و شادي كند اما اين هم بطالت است.»
نويسنده درعينحال كه از حكمت ستايش ميكند، گمان ميكند كه علم چون از مقدار اندك تجاوز كند، خطرناك ميشود: «ساختن كتابهاي بسيار انتها ندارد و مطالعه زياد تعب بدن است.» در جاي ديگر از سفر جامعه نوشته شده «انسان بر بهايم برتري ندارد، چونكه همه باطل هستند، همه بهيكجا ميروند و همه از خاك هستند و همه به خاك رجوع مينمايند ... لهذا فهميدم كه براي انسان چيزي بهتر از آن نيست كه از اعمال خود مسرور شود، چونكه نصيبش همين است. هرچه از دستت بجهت عمل نمودن بيايد همان را باتوانايي خود به عملآور، چونكه در عالم اموات كه به آن ميروي نه كار، نه تدبير و نه علم و نه حكمت است.»
به عقيده ويل دورانت، اين آثار آميخته به بدبيني، نماينده تمدني است كه به آخرين
______________________________
(80). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 506.
ص: 228
مرحله پيري خود رسيده است. ملت يهود از جنگهاي دايمي با دول نيرومندي كه اطراف او را فراگرفته بودند، خسته و فرسوده شده بود.
«يهوه» كه اينقدر مورد ستايش قوم يهود بود در تمام اين بدبختيها ابراز وجودي ننمود و به كمك اين قوم بلاديده نشتافت؛ در نتيجه تخم يأس و ترديد در عدالت يهوه، در مزرع دلها كاشته شد و محصولي كه همان ادبيات تلخ و گزنده عهد عتيق است، به بارآورد.
اورشليم در عمر دراز خود چندين بار ويرانشده و از نو برپا گرديده است و اكنون نيز چون شهر زيبايي خودنمايي ميكند. «يهوديان كه به اندازه تاريخ قدمت دارند، ممكن است تا زماني كه تمدن برقرار است در جهان باقي بمانند.» «81»
ظهور مسيحيت و چگونگي انتشار آن
اشاره
آشفتگي وضع اجتماعي، وجود اختلاف شديد طبقاتي و يأس و حرمان عمومي، زمينه را براي ظهور مسيحيت مساعد گردانيد. تعليمات مسيح چكيده سختترين ايامي است كه بر قوم يهود گذشته است. طبق مدارك و روايات موجود، مسيح مانند ساير بشر دوستان قوم بني اسرائيل برضد ثروت و علاقه به مال و دولت قيام كرده است. مسيح در قراء و قصبات گردش ميكرد و براي آنكه شنوندگان بيانات او را بخوبي دريابند، غالبا امثال و حكاياتي كه مفهوم اخلاقي داشت تقرير مينمود؛ ولي چون تبليغات او با منافع و نفوذ ديرين كهنه يهود تناقض داشت در مقام مخالفت جدي با او برآمدند و به هدايت يكي از حواريون به نام يهودا عيسي را در شوراي عالي يهود، كه تحت رياست كاهن بزرگ تشكيل ميشد، به محاكمه دعوت كردند و بر اثر اصرار كهنه يهودي، حكم اعدام او صادر و اجرا گرديد و عيسي را بين دو نفر گناهكار ديگر، كه بههمين كيفر محكوم شده بودند، مصلوب كردند و عيسي پس از سه ساعت رنج و عذاب، جان سپرد.
نمونهاي از تعليمات مسيح
كتاب مقدس بطور كلي شامل دو قسمت است: عهد عتيق و عهد جديد. نمونههايي از افكار و ادبيات عهد عتيق را قبلا از نظر خوانندگان گذرانيديم، اكنون ببينيم قسمت دوم كتاب مقدس كه معروف به كتاب عهد جديد يعني انجيل مقدس است چه ميگويد و حاوي چه مطالبي است.
انجيل شامل چهار قسمت است:
متي، مرقس، لوقا و يوحنا. و بعد از آن رساله اعمال رسولان است كه از احوال اولين اجتماعات مسيحيون حكايت ميكند.
بموجب مندرجات انجيل (يعني خبر خوش) عيسي خود را مسيح موعود بني اسرائيل، پسر خدا و منجي خلايق خوانده است و ميگويد: «براي تكميل اديان آمدهام نه براي نسخ آنها.» درميان متفكرين و مجاهدين قوم بني اسرائيل، هيچكس مثل او نوعدوستي، عفو گناهكاران، فروتني و گذشت از مال دنيا را به اين پايه توصيه نكرده است.
عيسي ميگويد:
______________________________
(81). همان، ص 513.
ص: 229
بني نوع خود را مانند خويش دوست خواهي داشت. شنيدهايد كه در تورات گفته شده است چشم را به عوض چشم و دندان را در عوض دندان قصاص كنيد، اما من به شما ميگويم، در مقابل آدم فاسد و شرير مقاومت نورزيد؛ بر عكس اگر كسي طرف راست تو را سيلي بزند طرف ديگر را به سوي او بگردان و اگر كسي خواهد با تو دعوي كند و قباي ترا بگيرد، عباي خود را نيز بدو وا- گذار. آنكه دربند جان است از دستش ميرود، و آنكه جان فدا ميكند برخوردار است. انديشه نداريد كه چه خوريد و چه آشاميد و يا چه پوشيد، مرغان نه مي- كارند نه ميدوزند و نه ذخيره ميكنند؛ پدر آسماني شما آنها را ميپرورد. نه آنچه به دهان فروميرود انسان را نجس ميكند، بلكه آنچه از دهان بيرون ميآيد (سخن زشت).
خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زيرا ايشان سير خواهند شد. تاريخ اجتماعي ايران ج1 229 نمونهاي از تعليمات مسيح ..... ص : 228
شا به حال رحمكنندگان، زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد. خوشا بهحال پاكدلان، زيرا ايشان خدا را خواهند ديد! خوشحال باشيد چون شما را فحش گويند و جفا رسانند؛ زيرا كه بههمينطور به انبياي پيش از شما جفا ميرسانيدند. شما نمك جهانيد، ليكن اگر نمك فاسد گردد به كدام چيز باز نمكين شود. شما نور عالميد، بگذاريد، نور شما بر مردم بتابد. با مدعي خود، مادامي كه در راه هستي، صلح كن؛ مبادا مدعي تو را به قاضي سپارد و قاضي تو را به داروغه تسليم كند و در زندان افكنده شوي. شنيدهايد كه به اولين گفته شده است زنا مكن، ليكن من به شما ميگويم هركس به زني نظر شهوت اندازد همان دم در دل خود با او زنا كرده است. گفته شده است كه هركس از زن خود مفارقت جويد طلاقنامه بدو بدهد، ليكن من به شما ميگويم هركس، بغير علت زنا، زن خود را از خود جدا كند، باعث زنا كردن او ميباشد و هركه زن مطلقه را نكاح كند، زنا كرده باشد. هرگز قسم مخوريد، نه به آسمان كه عرش خداست نه به زمين كه پايانداز او است و نه به اورشليم؛ زيرا كه شهر پادشاه عظيم است؛ و نه به سر خود قسم ياد كن زيرا كه مويي را سفيد يا سياه نميتواني كرد، بلكه سخن شما بليبلي و نيني باشد. چون صدقه دهي كرنا منواز چنانكه رياكاران در كنايس و بازارها ميكنند تا نزد مردم اكرام يابند. هرآينه به شما ميگويم ... تو چون صدقه دهي دست چپ تو از آنچه دست راستت ميكند مطلع نشود تا صدقه تو در نهان باشد و پدر نهانبين، تو را آشكارا اجر خواهد داد. و چون عبادت كني مانند رياكاران مباش زيرا خوش دارند كه در كنايس و گوشههاي كوچهها ايستاده نماز گذارند، مردم ايشان را ببينند. تو چون عبادت كني به حجره خود داخل شو و در را بسته پدر خود را كه در نهان است عبادت نما. چون روزه داريد مانند رياكاران ترشرو مباشيد زيرا صورت خويش را تغيير ميدهند تا در نظر مردم روزهدار نمايند.
ليكن تو چون روزهداري سر خود را تدهين كن و روي خود را بشوي تا در نظر مردم
ص: 230
روزهدار ننمايي. «82»
در جاي ديگر ميگويد: «آنچه از دهان فروميرود داخل شكم ميگردد و در مبرز افكنده ميشود، ليكن آنچه از دهان برآيد از دل صادر ميگردد. و اين چيزهاست كه انسان را نجس ميسازد: خيالات بد، قتلها، زناها، فسقها، دزديها، و شهادت دروغ و كفرها ... خوردن با دستهاي ناشسته انسان را نجس نميگرداند.» «83»